وصيت اسكندر به مادرش درباره سوگوارى او - مردان علم در میدان عمل جلد 7

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مردان علم در میدان عمل - جلد 7

نعمت الله حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وصيت اسكندر به مادرش درباره سوگوارى او

ابن اثير در كتاب حيوة الحيوان و زينت المجالس آورده است كه : چون اسكندر را يقين به مرگ شد در آن حال نامه اى به مادر نوشت و فهماند كه چون خبر فوت من به تو رسيد و ليمه اى در عزاى من ترتيب ده و اقسام خوراكيها و غذاها را در آن فراهم آور و به تمام مردم اعلام كن هر كسى كه از آن دوست و عزيزى از دست نرفته است به آن وليمه حاضر شوند.

مادر به وصيت فرزند عمل كرد و مردم را دعوت كرد كسى در آن وليمه حاضر نشد، مادر اسكندر تعجب كرد، حكما و دانايان به او گفتند: تو خود مانع آمدن آنها شدى . مادر گفت : چگونه من مانع شدم ؟ جواب دادند تو شرط كرده اى هر كس عزيزى از دست نداده و كسى از او نمرده است در اين وليمه شركت كند و در دنيا كسى نيست كه مبتلاى به داغ عزيزى نباشد.

چون مادر اسكندر اين سخن را شنيد از گريه وزارى بر مرگ فرزندش تسكين يافت و گفت : خدا رحمت كند فرزندم اسكندر را كه مرا به بهترين تسليتها تسليت داد و به نيكوترين تعزيتى تعزيت نمود.

و در بعضى از كتب است كه چون اسكندر از دنيا رفت جسد همايونش را پس از تكفين در تابوتى زرين گذاشتند و بزرگان و دانشمندان و اشراف آن را بر دوش گرفته و در انجمنى آوردند و سروران قوم و بزرگان مردم بر پاى خواسته گفتند: اگر كسى را خواهش گريستن باشد بر چنين پادشاهى بگريد و اگر هوس تعجب باشد بر اين پادشاه تعجب كند. بعد از آن به حكما گفتند: هر يك سخنانى چند بگويند كه تسليت و به عبرت خواص و اندرزعوام باشد و مختصر و پر معنى هم بگويد.

يكى از شاگردان ارسطو برخاست و دست اسكندر را كه بنا بر وصيتش از تابوت بيرون گذاشته بودند تا جهانيان همگى ببينند كه با آن همه ملك و مال و جهانگيرى با دست تهى از دنيا رفته است .




  • بيدارى شب شمع شبستان لحد كن
    رفته است سكندر ز جهان با كف خالى
    زين دفتر پوسيده همين فرد سند كن



  • از نور جبين فكر شب تار لحد كن
    زين دفتر پوسيده همين فرد سند كن
    زين دفتر پوسيده همين فرد سند كن



بالجمله دست اسكندر را بر سر خود نهاده گفت : اى سخن گوى شيرين زبان فصيح بيان چه چيز آخر ترا لال و خاموش گردانيد و با آن همه وسعت ميدان دانش چون صيد غافل چگونه در اين دام تنگ افتادى ؟ ديگرى گفت : ديروز نقود عقيان را از نظرها پنهان نمود و امروز روزگار او را بسان زر و سيم از چشم مردمان پنهان كند.

ديگرى گفت : ديروز بر شنيدن توانا بود و كسى از ترس او سخن نتوانست گفت امروز در نزد او بر سخن گفتن جرات دارند.

ديگرى گفت : ديروز اين كس است كه بر جهانيان پادشاه قاهرى بود امروز مقهور اجل گرديده است .

ديگرى گفت : اين پادشاهى بود كه بر تمام زمين از شرق و غرب احاطه داشت ، اكنون در ميان دو تخته احاطه شده است .

ديگرى گفت : اين آن است كه ديروز مردم آرزوى تقرب و نزديكى به او را داشتند امروز از نزديكى او فراريند.

ديگرى گفت : اسكندر ترتيب و تدبير امور جهان را به نيروى خود به جهان مى رسانيد امروز از سرانجام مهم خود ناتوان است چون هر يك به فراخور خود سخنانى گفتند سپس نعش او را به مادرش رسانيدند.

مادرش گفت : اى نور چشم من و اى ميوه دل من عجب دارم از كسى كه علم و حكمت او تا به آسمان رسيد و پهناى ربع مسكون زمين را ملك خود گردانيد و پادشاهان جهان را مملوك خود ساخت چگونه خوابيد كه ديگر بيدار نمى گردد و چه خاموش شد كه هيچگونه سخن نمى گويد.




  • جمشيد كو سكندر گيتى ستان كجاست
    گر بگذرى به دخمه سلجوقيان بگو
    اين بانگ از مزار سكندر رسد به گوش
    تاج قبا و تخت فريدون و جام جم
    واكرده است طاق مدائن دهان مدام
    فرياد مى كند كه انوشيروان كجاست (311)



  • آن حشمت و جلال و ملوك كيان كجاست
    سنجر چگونه گشت و ملك شاهيان كجاست
    دارا چه شد سكندر گردون مكان كجاست
    طبل سكندر و علم كاويان كجاست
    فرياد مى كند كه انوشيروان كجاست (311)
    فرياد مى كند كه انوشيروان كجاست (311)



/ 362