در نامه دانشوران آمده است : در دوره سلطان اكبر شاه نخست وزير هند (شيخ ابوالفضل هندى پسر شيخ خضر) با علم و تدبير سرشارش توانست هزاران شيعه هندى را احيا كند و هزاران را به راه راست هدايت كند حال و كار وى بر عده اى پوشيده مانده و او را متهم به تصوف و ديگر ا كرده اند لكن از تاليفات پر ارزشش بر مى آيد عالمى ديندار و با معنويت و از فرقه رستگار شيعه دوازده امامى بوده است وى به تقيه پاى بند بود، چنانچه روزى سليم پسر محمد اكبر شاه به خانه او وارد شد بطور ناگهانى و ناخوانده ديد چهل نفر نويسنده دارند تفسيرهاى قرآن مى نويسند و نسخه بردارى مى كنند خشمگين شد دستور داد نويسندگان و نوشته ها را پيش شاه ببرند واز او به شاه شكايت كرد و جريان را گزارش داد و گفت : شيخ ابوالفضل چيزهايى را كه بر خلاف اظهارات او است پنهان مى دارد و نزد ما چيزهائى به زبان مى آورد كه با مذهب و عقيده اش مطابقت ندارد و اين واقعه دليل بر صحت عقيده او است ...وى به سرعت توانست به مقام شامخ علمى رسيده و سپس نفوذى دامنه دار در ميان توده مردم و احترامى نزد شاه كسب كند پيش از او دغلكاران عالم نما چون عرصه را از دانشمند حقيقى خالى ديده بودند نفوذ و قدرتى بهم بسته بودند كه با ظهور شوكت وى به گوشه اى خزيدند و بناى توطئه و گزارشات راست و دروغ گذاشتند تا شاه را كه دستخوش غرور جوانى بود عليه مردمان پاكدين تحريك كردند اما اين شخصيت پاك سرشت با تدبير توانست با سياست حكيمانه و با نفوذى كه در شاه داشت آن عالم نمايان بدكار را شكست دهد و آزادى عقيده و مذهب را تضمين نمايد ولى تبهكاران به توطئه خود ادامه دادند تا در ربيع الاول 1011 ه يكى از راجه هاى هند به نام راجه نرسكنه ديوللّه به دستور شاهزاده جهانگير وى را نزديك دهكده انترى به قتل رساند.قاتل سر او را جدا كرده نزد شاهزاده آورد شاه از كشته شدن وى سخت ناراحت شد و بر صورت خود زد و فرمان داد قاتل و كس وكارش را اعدام كنند و خانه ها و مزرعه هايش را منهدم سازند. (306)