عباس اقبال نويسنده و دانشمند معاصر در كودكى نجارى مى كرد و از اين راه زندگى مى كرد، شور و شوق دانش آموختن اين كودك باهوش را به مكتب خانه كشانيد، ساعتى از كار كم كرد و به مزد اندك قناعت نمود تا بتواند بيشتر به درس بپردازد كمى بعد از مكتب خانه به دبيرستان دارالفنون و سپس به دانشگاه راه يافت و بدين گونه جوانى گمنام و فقير در اندك مدتى استاد دانشگاه گرديد.(78)كودك و جواب هوشمندانهشخصى كودكى را ديد چراغى به دست گرفته مى رود هوس كرد سر به سرش بگذارد لذا گفت : اى پسر اين روشنائى از كجا به اين چراغ آمده است ؟ پسرك درجا چراغ را خاموش كرده گفت : تو اول بگو روشنائى چراغ كجا رفت تا من بگويم از كجا آمده بود.(79)