راى كفشدوز - مردان علم در میدان عمل جلد 7

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مردان علم در میدان عمل - جلد 7

نعمت الله حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

راى كفشدوز

يكى از نقاشان هنرمند فرانسه كه تابلوهاى نفيس و گرانبها تهيه مى كرد و آثار هنريش مورد توجه خاص و عام بود هميشه پس از تهيه يك اثر هنرى ، آن را بر سر چهار راهى نصب مى كرد و خودش در پشت تابلو پنهان مى شد تا از اظهار نظر تماشاچيانى كه آن تابلو را تماشا و در اطراف آن اظهار نظر مى كردند، اطلاع يابد و از نظر طبقات مختلف براى بهتر ساختن آثار خود، بهره بردارى كند.

روزى يك تابلوى جالب تهيه كرده و آن را در رهگذر همگان به تماشا گذاشته بود.

تابلو اسب سوارى را نشان مى داد كه در حال حمله به سپاه دشمن بود و داد مردى و مردانگى مى داد و صفوف دشمنان را از هم پاشيده و تار و مار كرده بود.

مرد كفشدوزى از آنجا مى گذشت . او هم مانند سايرين ، به تماشاى تابلو پرداخت .

نگاهش به كفش اسب سوار افتاد و اظهار داشت كه : نقاش در مورد كفش اشتباه بزرگى كرده و آن اين است كه :

براى اسب سوارى كه در حال حمله است كفش بسته و محكم لازم است نه كفش آزاد. در حالى كه اين اسب سوار، كفش راحتى پوشيده كه مخصوص حالات عادى يك انسان است .

وقتى كه كفشدوز از آنجا گذشت ، نقاش از پشت پرده بيرون آمد و با سرعت و شتاب در مدتى كوتاه ، كفش را تغيير داد و مطابق نظر كفشدوز ترسيم كرد.

روز بعد، همان كفشدوز از آنجا مى گذشت ، مجددا به تماشاى تابلو پرداخت و به حاضرين گفت : كفش او را اصلاح كرده اند ولى كلاه اسب سوار هم غلط است و شرحى درباره آن بيان كرد.

نقاش كه ديگر حوصله اظهار نظرهاى كفشدوز را نداشت از پشت تابلو بيرون آمد و گفت : نظريه تو را در مورد كفش پذيرفتم و بكار بستم اما خواهش مى كنم درباره كلاهش صحبت نكن ، زيرا راى كفشدوز درباره كلاه غلط است .

از آن زمان اين جمله بصورت مثلى در آمده و در هر موردى كه شخص بدون داشتن صلاحيت در كارى دخالت و اظهار نظر كند به او مى گويند: راى كفشدوز در مورد كلاه غلط است .

بديهى است كه دانشمندان و مردان بزرگ هرگز در امورى كه از آن اطلاعات كافى ندارند، دخالت نمى كنند، و اگر هم به آنها پيشنهادى داده شود با كمال شهامت رد كرده و مى گويند: از صلاحيت ما خارج است .

انيشتن رياضى دان بزرگ را جمعى از دوستان و هواخواهانش براى اشغل پست رياست جمهورى دعوت كردند، ولى او با تشكر از آنها اظهار داشت . ممكن است من رياضيدان خوبى باشم ، اما اين دلى بر آن نيست كه رئيس جمهور خوبى هم باشم و كشور نيازمند به يك رئيس جمهور خوب است .

روش مردان بزرگ اين است ولى چه بسيار اتفاق مى افتد كه افرادى سبكسر، براى كسب شهرت و موقعيت اجتماعى ، يا مقاصدى نظير آن در كارهائى دخالت مى كنند كه از صلاحيت آنها خارج است و در نتيجه عوارض شوم آن ، اجتماعى را آلوده و مبتلا مى سازد.

دندانسازى كه رشته تخصصى او معالجه امراض دهان و دندان است ، در رشته امور مذهبى كتاب مى نويسد و چون فاقد اطلاعات و معلومات لازم است ، مطابق سليقه خودش قوانين آسمانى را تفسير و تاويل مى كند، همچون مراجع تقليد فتوا مى دهد و خود را كاشف اسرار دين و مافوق تمام مفسرين مى شمارد.

ديگرى با اينكه در هيچ رشته اى تخصص ندارد، مدتى را وزارت دارائى كار كرده و به اقرار خودش در سال 1325

پس از سه سال خدمت ، اخراجش كرده اند، مدتى در بازار به خريد و فروش نخود و لوبيا سرگرم بوده و سپس عشقش گل كرده كه دست به كار تاليف و نويسندگى بزند. قلم به دست گرفته و در هر رشته و فنى كه شما تصور كنيد، كتاب نوشته .

عضد الدوله و تدبير او در گرفتن امانت و از عطار خائن در زمان حكومت عضد الدوله ديلمى مردى به بغداد آمد و با خود گردنبندى داشت كه قيمتش هزار دينار بود آن را براى فروش عرضه كرد اما خريدارى پيدا نشد چون عازم حج بيت الله بود تصميم گرفت گردنبند را نزد شخصى امين و متدين امانت بگذارد نزد عطارى رفت كه عموم او را با ايمان مى شناختند و به پاكى و نيكيش ياد مى كردند گردنبند را به وى سپرد و رفت پس از مراجعت نزد عطار آمد سلام كرد و خواست هديه اى را كه از حجاز برايش خريده بود تقديم نمايد ولى عطار او را ناآشنا تلقى كرد و گفت : شما كيستى ؟ از كجا آمده اى ، چه كار دارى ؟ پاسخ داد من صاحب گردنبندم عطار چند جمله موهن و تمسخرآميز به وى گفت و دست به سينه اش زد و بيرونش نمود مرد با ناراحتى فرياد كشيد مردم به دور او جمع شدند و همه از عطار پشتيبانى كردند و به او گفتند:

و اى بر تو كه اين شخص پاك و درستكار را تكذيب مى كنى .

بيچاره با حالت بهت و تحير دكان عطار را ترك گفت و روزهاى بعد چندين بار مراجعه كرد و هر بار جز ضرب و شتم چيزى عائدش نشد.

كسانى به وى گفتند: جريان كار خود را به اطلاع عضد الدوله برسان شايد با فراست و هوشى كه دارد براى تو راه چاره اى بينديشد.

مرد قضيه خود را مشروحا نوشت عضد الدوله او را به حضور طلبيد و سخنانش را با دقت گوش داد سپس دستور داد از فردا تا سه روز متوالى همه روزه مقابل دكان عطار بنشين روز چهارم من از آنجا مى گذرم مقابل تو توقف مى كنم و سلام مى گويم تو از جاى خود حركت نكن فقط جواب سلام مرا بده پس از آنكه من از آنجا حركت كردم مجددا از عطار گردنبند رامطالبه كن و نتيجه كار را به من برسان .

امانت گذار طبق دستور برنامه را اجرا كرد، روز چهارم موكب عضدالدوله با شكوه و عظمت از آنجا عبور كرد موقعى كه مقابل آن مرد رسيد عنان كشيد، توقف نمود و به وى سلام گفت او كه همچنان بى تفاوت در جاى خود نشسته بود فقط جواب سلام گفت ، عضد الدوله گفت : برادر به عراق وارد مى شوى نزد ما نمى آئى و حوائج خود را با ما در ميان نمى گذارى .

او با سردى جواب داد نتوانستم به ملاقات شما بيايم و ديگر چيزى نگفت چند دقيقه اى عضد الدوله با وى گفتگو داشت تمام امراى ارتش و افسرانى كه در ركابش بودند نيز توقف كردند، عطار از مشاهده اين منظره سخت نگران شد و خود را باخت و خويشتن را در خطر مرگ ديد پس ‍ از آنكه عضد الدوله از آن نقطه گذشت عطار مرد را صدا زد و گفت : برادر چه وقت گردنبند را نزد من امانت گذاردى و آن را در چه پارچه اى پيچيده بودى توضيح بيشترى بده شايد به ياد بياورم ، توضيح داد، عطار در دكان به جستجو پرداخت گردنبند را پيدا كرد و تسليم وى نمود و گفت : خدا مى داند كه فراموش كرده بودم و اگر متذكر نمى كردى به ياد نمى آوردم مرد، امانت خود را گرفت ونزد عضدالدوله رفت و جريان را به اطلاعش رساند عضدالدوله دستور داد گردنبند را به گردن مرد عطار آويختند و او را جلوى دكانش به دار زدند و مامورين ندا در دادند اين است مجازات كسى كه از مردم امانت مى پذيرد و سپس آن را انكار مى كند مرد گردنبند را گرفت و به شهر خود رهسپار شد. (377)

/ 362