مردان علم در میدان عمل جلد 7
لطفا منتظر باشید ...
و به عثمان گفت : عثمان صد هزار درهم بيشتر است يا چهار دينار؟ عثمان گفت : صد هزار درهم . ابوذر گفت :يادت هست من و تو پيش پيغمبر رفتيم پيغمبر غمناك و محزون بود سلام كرديم مثل هر روز با بشاشت جواب نداد روز ديگر كه رفتيم خندان و خوشحال بود سبب را پرسيديم . گفت : چهار دينار از مال مسلمانها پيش ما باقى مانده بود كه قسمت نكرده بودم ترسيدم بميرم و آن پول نزد من بماند امروز آن را قسمت كردم و آسوده شدم ، عثمان تو و اطرافيانت چه مى گوئيد و پيغمبر چه مى گفت ؟ عثمان با غضب گفت : ابوذر تو پير شده اى ، تو خرف شده اى اگر از اصحاب پيغمبر نبودى تو را مى كشتم .ابوذر بى آنكه منتظر چيزى باشد غضبناك بيرون آمد، ماهها گذشت و ابوذر فقط به كارهاى خصوصى مى پرداخت ، به خانه كسى نمى رفت و با كسى نمى نشست روز را با نماز در مسجد بسر مى برد و با كسى حرف نمى زد فقط جواب فتوا يا مسئله اى را مى گفت تا روزى كه ميراث عبدالرحمن بن عوف را نزد عثمان برده بودند اموال عبدالرحمن بقدرى فراوان بود كه جاى وسيعى را اشغال كرده بود عثمان گفت : گمان دارم عبدالرحمن عاقبت خوبى دارد چون صدقه مى داد و مهمان نوازى مى كرد و اينها را كه مى بينيد بجا گذاشت .كعب الاحبار گفت : بلى راست مى گوئيد عبدالرحمن پول حلالى بدست آورد هم به مردم داد و هم بجاى گذاشت خدا خير دنيا و آخرت را به عبدالرحمن داد.ابوذر وقتى شنيد كعب چنين حرفى را در حضور عثمان زده غضبناك از خانه بيرون آمد از چهره اش پيدا بود كه رنج درونى و درد جسمى در آن موقع او را خيلى اذيت مى كند همين طور كه در كوچه ها به دنبال كعب مى گشت استخوان شترى را پيدا كرد و آن را عصاى خود قرار داد و سراغ كعب را گرفت ، شراره از چشمهايش جستن مى كرد به كعب گفتند: ابوذر دنبالت ميگردد كعب از ترس فرار نمود و خود را به خانه عثمان رسانيد، ابوذر نيز دنبال او را گرفت تا به خانه عثمان منتهى شد همين كه ابوذر به خانه عثمان رسيد كعب برخاست و در پشت سر عثمان پنهان شد ابوذر فرياد كرد: آهاى كعب تو مى گوئى خدا خير دنيا و آخرت را به مردى مى دهد كه اين مال از او باقى مانده چنين به خدا گستاخى مى كنى ؟ به من بگو عبدالرحمن اين مال را از كجا آورد.خداوند براى او از آسمان فرستاده ؟ يا از حقوق مردم و دسترنج ملت جمع كرده به خدا قسم صاحب اين مال روز قيامت آرزو مى كند كه كاش اين مال ها عقربى بودند و بند دل او را مى گزيدند.پس شمه اى از گفتار پيامبر (ص )را در نشانى بيان كرد آن گاه اضافه نمود كه پيغمبر گفت : اى اباذر من دوست ندارم كه بميرم و به اندازه يك قيراط از من باقى بماند، كعب پيغمبر اين طور مى گويد و تو مى گوئى عبدالرحمن مسئول اين مالها نيست ؟ اى كعب پيغمبر مى گويد هر مالى (طلا يا نقره )كه بر آن بخل ورزيده شود آتشى است به جان صاحبش تا وقتى كه آن را در راه خدا بدهد آن وقت تو مى گوئى عبدالرحمن مسئول اين پولها نيست ؟ اى كعب به خدا دروغ مى گوئى هر كسى هم با تو هم عقيده باشد دروغ گفته آن وقت به كعب حمله كرد و سر او را با عصائى كه در دست داشت شكست .(215)