هلا... اى كميل تبار زياد
كسانى كه دارائى و مال و جاه
در عالم، تبه گشته اند و هلاك
بحالى كه آنان همه زنده اند
و دانشوران، در جهان، پايدار
كه تا آن زمانيكه عالم بپاست
و رخساره هاشان ميان قلوب
هميشه بدور زمان برقرار
در انديشه آگاه و روشن روان
در اينجا فزاينده گنج است و علم
بدست مبارك بر آن سينه اش
بفرمود و اعماق جانم شنود
و گر مردمى بر فراگيرش
بلى، جويم از مردميكه بفكر
كز او، مطمئن در سراى جهان
كه افزار دين و خرد را بكار
و با نعمت و بذل پروردگار
بعباد و بر بندگان خدا
و با حجت خويش و عقل و دليل
بزهاد و ياران حق، برترى
و يا اينكه يابم كسيكه بكار
كه از بهر ارباب دانش بدهر
همو را در اطراف و انديشه اش
بصيرت نميباشد و عقل و هوش
و با اولين شبهه ايكه عيان
ميان دلش شك و ريب و خلاف
فروزان كند آتش و شعله ور
بدان كه، نه اين، اهل حق و نه آن
و يا اينكه يابم كسيرا كه او
در ادراك لذت، زياده روى
به آسودگى، بر هيولاى نفس
و يا آنكسيكه هوادار مال
كه از بهر خود خرمن عيش و نوش
كه اين هر دوان در سراى زمين
نگهدار و حافظ نيند و تباه
باين هر دوان، در روال و روش
و حوش كنام و علف خواره اند
بپاى چنين روزگار و زمن
هماى فريبا و سيمرغ علم
بمرگ حكيم و نگهدار خويش
الهى... بلى... در مسير زمان
زمين بى بر و خالى و بى نصيب
از آن رهبرى كه بحكم و دليل
بپا دارد و زنده و پرتوان
نماند تهى، از وجودش جهان
كه يا آشكار است و مشهور عام
كه تا اينكه در گردش روزگار
كه انوار رخشنده ى تابناك
نگردد فنا و دچار بلا
و ايشان: كجايند و تعداد چند؟
قسم بر خدا، در حساب و شمار
و از حيث فر و شكوه و جلال
بنزد خداوندگار بزرگ
باينان، خدا، در سراى جهان
براهين تا بنده اش را عيان
كه تا آن قوانين بايسته را
بمانندشان، در زمين و زمان
بدلهاى آنان، كند كشت و بار
هر آينه، يكباره، امواج علم
به بينائى مطلق و نور پاك
به آسودگى و خوشى و يقين
گرفته بكار و بر آنش، عمل
غم و رنج آن مردمى كه بناز
در عيش و نشاط و خوشى، پرورش
بجستندش آسان و در زندگى
به آنچه كه جهال و سرگشتگان
بدورند و وامانده و در فرار
بجان و دلش، الفت و انس و خو
باندام پاكى كه ارواحشان
به پيوست و آويزه گشته، به تن
بحال حياتند و در زندگى
هر آينه آنان بملك زمين
نمايندگان خداوندگار
و قائم مقامان پروردگار
كه بر سوى دين روانبخش حق
ديغا و دردا و افسوس و آه
بديدار آنان، فزون و زياد
هلا... اى كميل شريف و گرام
اگر خواهى و مايلى، بازگشت
نما از مسير و بيابان و دشت
خداجوى بر حق و پاك بلاد
فراهم نمودند و تاج و كلاه
فتاده بكام حضيض مغاك
ولى خوار و گمنام و بازنده اند
بعلمند و مستحكم و استوار
بقايند و افكارشان رهنماست
بود چون شكوه طلوع و غروب
بجايند و بر مردمان افتخار
بدل باش و داننده و پرتوان
جهانى شكيبائى و صبر و حلم
اشارت نمود و بر آئينه اش
در دانشش را به رويم گشود
بيابم براى نگهداريش
فزاينده تيزند و در فهم بكر
نميباشم اندر عيان و نهان
برد، بهر دنياى خود، نابكار
كند خودنمائى و در روزگار
زند خنجر تهمت ناروا
در اسكان و سير و مسير و سبيل
همى جويد و رفعت و سرورى
مطيع است و فرمانبر و جان نثار
اقاليم دنيا و در بر و بحر
روال و ره و حرفه و پيشه اش
نميسازد آويزه و نقش گوش
كند جلوه و رخ دهد در ميان
پلشتى و با ديو و دد، ائتلاف
شود بر دل و ايده اش حمله ور
بجان و دل است و زبان و دهان
بانديشه و فطرت و طبع و خو
كند بر نشاط و خوشى، پيروى
شود پيرو شهوت و بند و حبس
زر و سيم و نقد است و بار و بال
نمايد بدهر و كنام وحوش
بكارى در اعمال آئين و دين
بفكرند و در لغزش و اشتباه
همانند و همدم ترين، شبه و وش
روان سنگ و سرسخت و دل خاره اند
بميرد بشهر و ديار و دمن
شود خشك و پژمرده درياى حلم
حفاظتگر و يار و غمخوار خويش
بدنيا و در امت و مردمان
نميماند از ياور و بى حبيب
كه دين خدا را جميل و جليل
بفر و شكوه و خجسته روان
بود قائم و در كهان و مهان
و يا اينكه ترسان و مستور نام
براهين ذات خداوندگار
روانبخش كون و مكان است و پاك
بانكار نامردمان، مبتلا
كه درياى علمند و اندرز و پند
بسى اند كند و گل افتخار
بزرگى شان و مقام و كمال
شريفند و در ارج و صولت، سترگ
ميان گروه كهان و مهان
كند حفظ و سازد بمردم بيان
فرامين شايان و شايسته را
سپارد بحصن حصين امان
دهد حاصل پرثمر در ديار
باينان، رو آورد و سيلاب حلم
حقيقى و رخشنده و تابناك
بدنيا و در امت و متقين
نمودند و راه نجات ملل
غريقند و مستغنى و بى نياز
شدند و به تن پرورى، در جهش
بفخرند و در اوج ارزندگى
سبك مغز و خيل فروهشتگان
هواخواه ننگند و گنداب عار
گرفتند و بنهاده در پيش رو
بجاى بلند و كرامت فشان
بدنيا و در موج بحر فتن
درخشان و خورشيد و ارزندگى
شمال و جنوب و يسار و يمين
بدهرند و در گردش روزگار
در انسان و جن اند شهر و ديار
بخوانند، در راه خير و احق
بدنياى فانى و در كوره راه
بدل شائقم در ديار و بلاد
خداجوى ممتاز و والا مقام
نما از مسير و بيابان و دشت
نما از مسير و بيابان و دشت