ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

حمید قاضی خاکیاسری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • هلا... اى كميل تبار زياد
    كسانى كه دارائى و مال و جاه
    در عالم، تبه گشته اند و هلاك
    بحالى كه آنان همه زنده اند
    و دانشوران، در جهان، پايدار
    كه تا آن زمانيكه عالم بپاست
    و رخساره هاشان ميان قلوب
    هميشه بدور زمان برقرار
    در انديشه آگاه و روشن روان
    در اينجا فزاينده گنج است و علم
    بدست مبارك بر آن سينه اش
    بفرمود و اعماق جانم شنود
    و گر مردمى بر فراگيرش
    بلى، جويم از مردميكه بفكر
    كز او، مطمئن در سراى جهان
    كه افزار دين و خرد را بكار
    و با نعمت و بذل پروردگار
    بعباد و بر بندگان خدا
    و با حجت خويش و عقل و دليل
    بزهاد و ياران حق، برترى
    و يا اينكه يابم كسيكه بكار
    كه از بهر ارباب دانش بدهر
    همو را در اطراف و انديشه اش
    بصيرت نميباشد و عقل و هوش
    و با اولين شبهه ايكه عيان
    ميان دلش شك و ريب و خلاف
    فروزان كند آتش و شعله ور
    بدان كه، نه اين، اهل حق و نه آن
    و يا اينكه يابم كسيرا كه او
    در ادراك لذت، زياده روى
    به آسودگى، بر هيولاى نفس
    و يا آنكسيكه هوادار مال
    كه از بهر خود خرمن عيش و نوش
    كه اين هر دوان در سراى زمين
    نگهدار و حافظ نيند و تباه
    باين هر دوان، در روال و روش
    و حوش كنام و علف خواره اند
    بپاى چنين روزگار و زمن
    هماى فريبا و سيمرغ علم
    بمرگ حكيم و نگهدار خويش
    الهى... بلى... در مسير زمان
    زمين بى بر و خالى و بى نصيب
    از آن رهبرى كه بحكم و دليل
    بپا دارد و زنده و پرتوان
    نماند تهى، از وجودش جهان
    كه يا آشكار است و مشهور عام
    كه تا اينكه در گردش روزگار
    كه انوار رخشنده ى تابناك
    نگردد فنا و دچار بلا
    و ايشان: كجايند و تعداد چند؟
    قسم بر خدا، در حساب و شمار
    و از حيث فر و شكوه و جلال
    بنزد خداوندگار بزرگ
    باينان، خدا، در سراى جهان
    براهين تا بنده اش را عيان
    كه تا آن قوانين بايسته را
    بمانندشان، در زمين و زمان
    بدلهاى آنان، كند كشت و بار
    هر آينه، يكباره، امواج علم
    به بينائى مطلق و نور پاك
    به آسودگى و خوشى و يقين
    گرفته بكار و بر آنش، عمل
    غم و رنج آن مردمى كه بناز
    در عيش و نشاط و خوشى، پرورش
    بجستندش آسان و در زندگى
    به آنچه كه جهال و سرگشتگان
    بدورند و وامانده و در فرار
    بجان و دلش، الفت و انس و خو
    باندام پاكى كه ارواحشان
    به پيوست و آويزه گشته، به تن
    بحال حياتند و در زندگى
    هر آينه آنان بملك زمين
    نمايندگان خداوندگار
    و قائم مقامان پروردگار
    كه بر سوى دين روانبخش حق
    ديغا و دردا و افسوس و آه
    بديدار آنان، فزون و زياد
    هلا... اى كميل شريف و گرام
    اگر خواهى و مايلى، بازگشت
    نما از مسير و بيابان و دشت



  • خداجوى بر حق و پاك بلاد
    فراهم نمودند و تاج و كلاه
    فتاده بكام حضيض مغاك
    ولى خوار و گمنام و بازنده اند
    بعلمند و مستحكم و استوار
    بقايند و افكارشان رهنماست
    بود چون شكوه طلوع و غروب
    بجايند و بر مردمان افتخار
    بدل باش و داننده و پرتوان
    جهانى شكيبائى و صبر و حلم
    اشارت نمود و بر آئينه اش
    در دانشش را به رويم گشود
    بيابم براى نگهداريش
    فزاينده تيزند و در فهم بكر
    نميباشم اندر عيان و نهان
    برد، بهر دنياى خود، نابكار
    كند خودنمائى و در روزگار
    زند خنجر تهمت ناروا
    در اسكان و سير و مسير و سبيل
    همى جويد و رفعت و سرورى
    مطيع است و فرمانبر و جان نثار
    اقاليم دنيا و در بر و بحر
    روال و ره و حرفه و پيشه اش
    نميسازد آويزه و نقش گوش
    كند جلوه و رخ دهد در ميان
    پلشتى و با ديو و دد، ائتلاف
    شود بر دل و ايده اش حمله ور
    بجان و دل است و زبان و دهان
    بانديشه و فطرت و طبع و خو
    كند بر نشاط و خوشى، پيروى
    شود پيرو شهوت و بند و حبس
    زر و سيم و نقد است و بار و بال
    نمايد بدهر و كنام وحوش
    بكارى در اعمال آئين و دين
    بفكرند و در لغزش و اشتباه
    همانند و همدم ترين، شبه و وش
    روان سنگ و سرسخت و دل خاره اند
    بميرد بشهر و ديار و دمن
    شود خشك و پژمرده درياى حلم
    حفاظتگر و يار و غمخوار خويش
    بدنيا و در امت و مردمان
    نميماند از ياور و بى حبيب
    كه دين خدا را جميل و جليل
    بفر و شكوه و خجسته روان
    بود قائم و در كهان و مهان
    و يا اينكه ترسان و مستور نام
    براهين ذات خداوندگار
    روانبخش كون و مكان است و پاك
    بانكار نامردمان، مبتلا
    كه درياى علمند و اندرز و پند
    بسى اند كند و گل افتخار
    بزرگى شان و مقام و كمال
    شريفند و در ارج و صولت، سترگ
    ميان گروه كهان و مهان
    كند حفظ و سازد بمردم بيان
    فرامين شايان و شايسته را
    سپارد بحصن حصين امان
    دهد حاصل پرثمر در ديار
    باينان، رو آورد و سيلاب حلم
    حقيقى و رخشنده و تابناك
    بدنيا و در امت و متقين
    نمودند و راه نجات ملل
    غريقند و مستغنى و بى نياز
    شدند و به تن پرورى، در جهش
    بفخرند و در اوج ارزندگى
    سبك مغز و خيل فروهشتگان
    هواخواه ننگند و گنداب عار
    گرفتند و بنهاده در پيش رو
    بجاى بلند و كرامت فشان
    بدنيا و در موج بحر فتن
    درخشان و خورشيد و ارزندگى
    شمال و جنوب و يسار و يمين
    بدهرند و در گردش روزگار
    در انسان و جن اند شهر و ديار
    بخوانند، در راه خير و احق
    بدنياى فانى و در كوره راه
    بدل شائقم در ديار و بلاد
    خداجوى ممتاز و والا مقام
    نما از مسير و بيابان و دشت
    نما از مسير و بيابان و دشت



/ 135