إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع، و أحكام تبتدع، يخالف فيها كتاب اللّه، و يتولّى عليها رجال رجالا، على غير دين اللّه. (1) فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين، و لو أنّ الحقّ خلص من لبس الباطل، انقطعت عنه ألسن المعاندين. (2) و لكن يؤخذ من هذا ضغث، و من هذا ضغث، فيمزجان، فهنا لك يستولي شناختن او [كه] خدا [است]. (4) پس او است آنكه گواهى دهند مر او را دلايل وجود بر اقرار آ[و]ردن دل خداوند انكارها، بلند است و بىنياز است خدا از آنچه مىگويند مشبّهان و منكران به او، مر او را بلند[ى يى] است بزرگ. (5) 50- [و از خطبههاى آن حضرت (عليه السلام) است] بدرستى كه ابتداء واقع شدن فتنهها هواى است كه پس روى كنند او را، و حكمها كه نو بديد كنند، مخالفت كنند در آن [حكم] كتاب خدا را، و متولّى سازند بر آن احكام مبتدعه مردانى مردانى را بر غير دين خدا. (1) پس اگر باطل خالص شد از بر آميختن حق، پوشيده نماند بر جويندگان، و اگر بدرستى كه حقّ خالص و صافى شد از پوشيدن و آميختن باطل، منقطع شود از او زبانهاى ستيهندگان. (2) و ليكن فرا گيرند از اين، دسته[اى] از حق، و از آن، دستهاى از باطل، بياميزند آن را با هم. پس آنجا دست يابد شيطان بر دوستان خود و