و قد وقعت مشاجرة بينه و بين عثمان، فقال المغيرة بن الأخنس لعثمان: انا اكفيكه، فقال امير المؤمنين عليه السلام، للمغيرة: يا ابن اللّعين الأبتر، و الشّجرة الّتي لا أصل لها و لا فرع، أنت تكفيني فو اللّه ما أعزّ اللّه من أنت ناصره، و لا قام من أنت تو باز گشتى كه باز گردند ايشان وا آن، بفرست بر ايشان مردى حرب دوست، و بران و بفرست با او اهل بلا و نصيحت، پس اگر ظفر دهد خدا پس آن است آنچه دوست داشتى، و اگر باشد حالت ديگر، باشى تو يار و پشت مردان را، و جاى بازگشتن مر مسلمانان را. (3) 135- [و از سخنان آن حضرت (عليه السلام) است] و بدرستى [كه] واقع شد و افتاد مخالفتى ميان او و ميان عثمان، پس گفت مغيره پسر اخنس مر عثمان را كه من كفايت كنم از تو او را، پس گفت امير مؤمنان، عليه السّلام، مر مغيره را كه: اى پسر لعين بى فرزند و دنبال بريده، و درختى آنك نيست اصل مر آن را و نيست شاخ، تو كفايت كنى مرا پس بحقّ خدا كه عزيز نكند خدا آن كس را كه تو يارى دهنده او باشى،