كأنّي بك يا كوفة تمدّين مدّ الأديم العكاظيّ، تعركين بالنّوازل، و تركبين بالزّلازل. (1) و إنّي لأعلم أنّه ما أراد بك جبّار سوءا إلّا ابتلاه اللّه بشاغل، و رماه بقاتل (2) [گفت سيّد رضى، خدا از وى خشنود باد]: و ابتداء اين سخن روايت كرده است از رسول خدا- صلعم- و بدرستى كه پس روى كرد او (عليه السلام) به فصيحترين سخن، و تمام گردانيد او [را] به خوبترين تمام از گفتار ا[و]: «و جمع نياورد آن را جز تو» وا آخر فصل.47- [و از سخنان آن حضرت (عليه السلام) است] در ذكر كوفه گويى كه من فرا آيندهام به تو اى كوفه، كشيدهاى تو همچو كشيدن اديم عكاظىّ- نام شهرى است- و گوشمال دادهاى تو به حوادث، و مرتكب شدهاى به زلزلهها. (1) و بدرستى كه من مىدانم كه نخواست به تو جبّارى بدى، جز آنكه مكروهى رساند خدا به [وى به سبب] كارى [كه] مشغول شونده [باشد]، و اندازد او را به [دست كسى كه وى را] كشنده باشد. (2)