فلو رميت ببصر قلبك نحو ما يوصف لك [منها] لعزفت نفسك عن بدائع ما أخرج إلى الدّنيا من شهواتها و لذّاتها، و زخارف مناظرها. (19) و لذهلت بالفكر في اصطفاق أشجار غيّبت عروقها في كثبان المسك على سواحل أنهارها، و في تعليق كبائس اللّؤلؤ الرّطب في عساليجها و أفنانها، و طلوع تلك الثّمار مختلفة في غلف أكمامها، تحبى من غير تكلّف فتأتي على منية مجتنيها. (20) و يطاف على نزّالها في أفنية قصورها بالأعسال المصفّقة، وعدهگاه او، و فنا را غايت و نهايت او. (18) [بعضى از اين خطبه در اوصاف بهشت است] پس اگر اندازى تو چشم دل خود [را به] جانب آنك صفت كردند مر تو را [از بهشت]، هر آينه بىرغبت گردد نفس تو از نو آفريده آنچه بيرون آوردند وا دنيا، از آرزوهاى آن، و لذّتهاى آن، و آرايش جاى نظر آن (19) و هر آينه مشغول شود به [سبب] فكر [كردن] در [به] هم كوفتن درختانى كه غايب گردانيدند [ريشهها و] رگهاى آن را در تودههاى مشك بر كنار جوىهاى آن [بهشت]، و در آويختن خوشههاى مرواريد تر در شاخههاى سبز و نرم و شاخههاى [سخت] آن، و بر آمدن آن ميوههاى مختلفه در غلافهاى شكوفههاى آن [كه] باز چينند آن را از غير رنج و مشقّت، پس آيد بر آرزوى چيننده آن. (20) و گردانند بر فرو- آيندههاى آن [بهشت] در پيش درگاه كوشكهاى آن به عسلهاى صافى كرده، و خمرهاى