ثم نزل عليه السلام من المنبر. (6) قال السّيد رضى الله عنه قلت انا: و الأرمية جمع رميّ و هو السحاب، و الحميم فى هذا الموضع وقت باطل، و به گذاردن ايشان امانت را وا صاحب ايشان، و فساد و تباهى شما. (3) و [به] صلاح آوردن ايشان در شهرهاى ايشان و فساد و تباهى شما، پس اگر امين سازم من يكى از شما را بر كاسهاى چوبين ترسم من كه ببرند علاقه آن را. (4) اى بار خداى بدرستى كه من ملول آمدم از ايشان و ايشان ملول آمدند از من، و سير آمدم از ايشان و ايشان سير آمدند از من، پس بدل ده مرا به ايشان بهتر از ايشان، و بدل ده ايشان را به من بدتر از من. (5) اى بار خداى بگداز دلهاى ايشان را چنانك بگذارند نمك را در آب، بدان و به حقّ خدا كه دوست داشتم من بدرستى كه مرا باشد به بدل شما هزار سوار از بنى فراس [پسر غنم]- گفتند از اهل روماند: آنجا در آن وقت و در آن حال اگر بخوانى تو، آيند به تو از ايشان سواران، مانند ابرهاى تابستانى و گرم كه باران ندارد، پس فرود آمد امير المؤمنين، عليه السلام، از منبر. (6) گفت سيد رضى- خشنود باد خدا از او- گفتم من: «و الأرمية، جمع رمى»، و آن ابرى است كه خويشتن مىكشد. و «الحميم» در اين جاى گاه وقت تابستان [است].