در مدح صاحب صدر طاهربن مظفر
ناصر دين كه شاخ دولت و دين طاهربن المظفر آنكه خداى آنكه گيتى ز شكر هستى او وانكه از عشق نام و صورت او رايش اندر نظام كار جهان كلكش اندر بيان باطل و حق دستش ار واهب حيات نشد ارى بيش از اين بود كه درو كسوت قدر اوست آن كسوت در نه اقليم آسمان حكمش زاتش باس اوست اينكه هواش زده ى پشت پاى همت اوست سعد اكبر كه از سعادت عام هنرش زاسمان بپرسيدم گفت شاگرد راى دستورست اى به جايى كه رايت ار خواهد نايد اندر كرشمه ى نظرت كلبه اى از جهان جاه تو نيست چشم بخت تو در جهان بانى فتنه زان سوى خوابگاه فنا
فتنه زان سوى خوابگاه فنا
از معاليش برگ و بر دارد همه وقتيش با ظفر دارد يك دهان سر به سر شكر دارد خاك سمع و هوا بصر دارد از قضا سعى بيشتر دارد كمترين مستمع قدر دارد در جمادات چون ار دارد كلك نطق و نگين نظر دارد كز نهم چرخ آستر دارد كارداران خير و شر دارد روز و شب شعله و شرر دارد هرچه ايام خشك و تر دارد خويشتن در جهان سمر دارد كز چه اين اختصاص و فر دارد بس بود گر همين هنر دارد رسم شب از زمانه بردارد هرچه تقدير منتظر دارد فوق و تحتى كه جانور دارد سال و مه سرمه ى سهر دارد روز و شب شيوه ى حذر دارد
روز و شب شيوه ى حذر دارد