در مدح عمادالدين فيروز شاه
دستور جلال الدين كز درگه عاليش آنجا كه زبان قلمش در سخن آيد وآنجا كه محيط كف او ابر برانگيخت از سيرت و سان رشك ملوك و ملك آمد از مرتبه دانيست در آن مرتبه آرى تا هيچ گمان كم نكند روز يقين را آن پايگه و تخت كيانى و شهى باد شه ناگزرانست چو جان در بدن ملك
شه ناگزرانست چو جان در بدن ملك
انصاف رسانند مر انصاف رسان را بر معجزه تفضيل بود سحر بيان را بر ابر كشد حاصل باران بنان را حاصل نتوان كرد چنين سيرت و سان را يزدان ندهد مرتبه جز مرتبه دان را تا هيچ خبر خم ندهد پشت عيان را وان هر دو دو مقصد شده شاهان و كيان را يارب تو نگهدار مر اين ناگزران را
يارب تو نگهدار مر اين ناگزران را