در مدح جلال الوزراء احمدبن مخلص
من بنده كز اين پيش نزد زخم درشتى در مدت ده سال كه اين گوشه و سكنه هر نور و نظامى كه درآمد ز در من گردون جگرم داد كه احسان نه ز دل كرد صدرا تو خداوند قديمى نه مرا بس اقران مرا زر ز طمع بيش تو دادى از خدمت فرخنده ى تو باز نگشتند انعام تو بر اهل هنر گرچه به حديست نظمى كه در احوال من آمد همه وقتى جانم كه درو نقش هواى تو گرفتست اقبال ز توقيع تو نقشى بنمودش از تو نگزيرد كه تو در قالب عالم تا در مل آرند كه اندر سفر عمر يك دم ز جهان جان تو جز شاد مبادا مقصود جهان كام تو بادا كه برآيد
مقصود جهان كام تو بادا كه برآيد
گردون كه نه احوال من او را سپر آمد در قبه ى اسلام مرا مستقر آمد از جود تو آمد نه ز جاى دگر آمد آن تو ز دل بود از آن بي جگر آمد آنرا كه هنرهاى من او را سمر آمد زان در تو سخنشان همه چون آب زر آمد هرگز كه نه تشريف توشان بر ار آمد كز شكر تو كام همه شان پر شكر آمد از فضل تو آمد نه ز فضل و هنر آمد پاينده تر از نقش حجر بر حجر آمد هرلحظه كه بر غرفه ى سمع و بصر آمد جانى و يقين است كه جان ناگزر آمد جان مركب و دم زاد و جهان رهگذر آمد كز يك نظرت برگ چنين صد سفر آمد زان كز تو برآمد همه كامى كه برآمد
زان كز تو برآمد همه كامى كه برآمد