در مدح امير علاء الدين محمد
ختم شد بر گوهر تو همچو مردى مردمى دور نبود كين زمان در مجلس حكم قضا نعت تو كى گنجد اندر بيت چندى مختصر چشم بد دور از تو خود دورست كز بس باس تو دانى از بهر تو با چشم بد گردون چه رفت تا عروس روزگار اندر شبستان سپهر وقف بادا بر جمال و جاه و عمرت روزگار حاجب بارت سپه دارى كه در ميدان چرخ ساقى بزمت سمن ساقى كه بر قصر سپهر
ساقى بزمت سمن ساقى كه بر قصر سپهر
در تو اين دعوى به صد برهان مكد مي رود بر زبان چرخ و اختر لفظ اشهد مي رود راستى بايد سخن در صد مجلد مي رود فتنه اكنون همچو ياجوج از پس سد مي رود آنچه آن با چشم افعى از زمرد مي رود در حرير ابيض و در شعر اسود مي رود زانكه در اوقاف احكام مبد مي رود حزم را پيوسته با تيغ مهند مي رود لهو را همواره با صرف مورد مي رود
لهو را همواره با صرف مورد مي رود