در تعريف عمارت و مدح صاحب ناصرالدين طاهر
سايه ى تو چنان كشيده شدست پايه ى تو چنان رفيع شدست آسمان زير دست پايه ى تست باغ ميمونت را نشسته مدام طارم قدر تو چو گردون نه رستنيهاش چون نبات بهشت سوسنش همچو منهيان گويا يك دم از طفل و بالغش خالى پنجه ى سرو او به خنجر بيد سايه ى بيد او به چهره ى روز صدف افكنده موج بركه ى او فضله ى سرخ بيد او مرجان در عاليش بر زبان صرير نابسوده در او ز پاس وزير آن قدر قدرت قضا پيمان ناصرالدين كه شاخ نصرت و دين طاهربن مظفر آنكه ظفر آنكه بفزود كلك را رونق وانكه جز باس او ندارد زرد دست رايش بكوفت حلقه ى غيب
دست رايش بكوفت حلقه ى غيب
كافتابش نمي رسد به كنار كاسمان را فرود اوست مدار ورنه كردى ستاره بر تو نار همچو مرغان فرشته بر ديوار چمن صحن تو چو اركان چار فارغ از گردش خزان و بهار نرگسش همچو عاشقان بيدار دايه ى نشو را نبوده كنار بي گنه بر دريده سينه ى نار بي سبب در كشيده چادر قار همه اطراف خويش درياوار لل سنگ ريز او شهوار مرحبا گوى ز ايران هموار سر زلف بنفشه دست چنار آن ملك سيرت ملوك آار ندهد بي بهار عدلش بار همه بر درگهش گذارد كار وانكه بشكست تيغ را بازار فتنهاى زمانه را رخسار بركشيدند از درون مسمار
بركشيدند از درون مسمار