در تعريف عمارت و مدح صاحب ناصرالدين طاهر
چه عجب زانكه خود مربى نيست دهرش از انقياد گفته بگير صاحبانى چرا از آنكه فلك اندرين روزها به عادت خويش بيتكى چند مي تراشيدم منشى فكرتم چو از دو طرف گفتمت صاحبا فلك بشنيد اين ندا هيچ در سخن منشان آنكه توقيع او كند تعيين وانكه دارند در مراتب ملك آنكه امرش دهد به خاك مسير وانكه هرگز به هيچ وجه نديد وانكه از روى كبريا دربست وانكه جز عزم او نجنباند تخت خاقان بگوشه ى بالش صاحبش خوانى اى كذى و كذى اى در آن پايه كز بلندى هست نيست از تير چرخ ناطق تر به خداى ار بدين مقام رسد من دليرى همى كنم ورنه
من دليرى همى كنم ورنه
كلك را در جهان چو دريا بار هرچه رايش به حكم گفته بيار دارد از من بدين سخن آزار مگر اندر ميان خواب و خمار زين شتر گربه شعر ناهموار گشت معنى ستان و لفظ سپار گفت هان اى سليم دل زنهار وين سخن بيش بر زبان مگذار خسرو و صاحب و سپهسالار بندگانش ملوك را تيمار وانكه نهيش دهد به باد قرار فلكش جز به آب و آينه يار نه به عون سپاه و عرض سوار رايت فتح را به گير و به دار تاج قيصر به ريشه ى دستار هان گرت مي نخارد استغفار از وراى ولايت گفتار دست از نطق زيد و عمرو بدار هم شود بي زبانتر از سوفار بر بساط تو از صغار و كبار
بر بساط تو از صغار و كبار