در مدح شمس الدين اغل بيك
شمس دين پهلوان لشكر شاه خاص سلطان اغلبك آنكه كفش موى بر سايلان زبان خواهد نظر لطف او بر آنكه فتاد زير پر هماى دولت او روز هيجا بر اسب كه پيكر مركب زهره طبع مه نعلش گه زمين را كند ز پويه هوا بربايد شهاب ناوك او پيش او مار و مرغ در صف جنگ مهر آرد گرفته در دندان سايه ى رمح و ژس شمشيرش سنگ اين خاك گردد از انده اى به ملكت چو وار داود اى چو چرخت هزار مدحت گوى تا چو تيرست كار دولت تو تو بشادى نشين كه گشت فلك بس ترا پشت نصرت يزدان آنكه در ديده ى تو دارد قدر رفعت اين را همى دهد تشريف
رفعت اين را همى دهد تشريف
پشت اسلام و قبله ى احرار در سخا هست همچو ابر بهار طبعش از بهر بخشش دينار باز رست از زمانه ى غدار چه يكى تن چه صدهزار هزار چو برون آيد از پى پيكار كه تن باد پاى خوش رفتار گه هوا را زمين كند ز غبار انجم از چرخ و نقش از ديوار تحفه و هديه از براى نار ديده آرد گرفته در منقار بگر بيفتد بر جبال و بحار آب آن قير گردد از تيمار اى به مردى چو حيدر كرار وى چو دهرت هزار خدمتگار بي زبانست خصم چون سوفار خود برآرد ز دشمن تو دمار بس ترا يار دولت دادار وانكه بر درگه تو يابد بار دولت آنرا همى نهد مقدار
دولت آنرا همى نهد مقدار