در مدح شمس الدين اغل بيك
بنده نيز ار به حكم اوميدى عالمى را چو از تو شاكر ديد ور ز اقبال قربتى يابد جست از جور عالم جافى كرد در منزل قبول نزول تا نباشد به رنگ روز چو شب شب اعدات را مباد كران پاى بدگوى حاسدت در بند
پاى بدگوى حاسدت در بند
مدحتى گفت ازو عجب مشمار گشت در دام خدمت تو شكار پيش تخت تو چون صغار و كبار رست از مكر گيتى مكار گشت بر مركب مراد سوار تا نباشد به فعل نور چو نار روز شاديت را مباد كنار سر بدخواه و دشمنت بر دار
سر بدخواه و دشمنت بر دار