قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

محمد بن محمد اوحد الدین انوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح مجدالدين ابوالحسن عمراني





  • چون مراد خويش را با ملك رى كردم قياس
    چون غنيمت را مقابل كرده شد با ايمنى
    اى طمع از خاك رنگين گر تهى دارى تو كيس
    وى دل ار قومى نكردند از تو ياد اندر رحيل
    تا خداوندى چو مجد دولت و دين بوالحسن
    آنكه از كنه كمالش قاصرست ادراك عقل
    آكه با جودش سبكسارى نيايد ز انتظار
    يابد از يك التفاتش ملك استغنا نياز
    خواستم گفتن كه دست و طبع او بحرست و كان
    دست او را ابر چون گويى وآنجا صاعقه
    دهر و دوران در نهاد خويش از آن عالي ترند
    در لباس سايه و نور زمان عقلش بديد
    اى نداده چرخ جودت تن درين سوى شمار
    اى به رسم خدمت از آغاز دوران داشته
    عالم قدرت مجسم نيست ورنه باشدى
    مرگ بيرون ماند از گيتى چو تقدير محال
    بر تو حاجت نيست كس را عرض كردن احتياج
    انظرونا نقتبس من نوركم كى گفت چرخ
    ختم شد بر تو سخا چونان كه بر من شد سخن دور نبود كاين زمان بر وفق اين دعوى كه رفت
    دور نبود كاين زمان بر وفق اين دعوى كه رفت



  • در خراسان تازه بنهادم اقامت را اساس
    عقل سى روز و طمع ماهى بود راسابراس
    وى طرب از آب رنگين گر تهى دارى تو كاس
    عيب نبود زانكه از اطوار نسناسند ناس
    حق شناس بندگان باشد چه غم او را شناس
    راست چونان كز كمال عقل ادارك حواس
    وانكه با بذلش گرانبارى نباشد از سپاس
    همچنان كز كيميا تركيب زر يابد نحاس
    عقل گفت اين مدح باشد نيز با من هم پلاس
    طبع او را كان چرا خوانى و آنجا احتباس
    كز سر تهمت منجمشان بپيمايد به طاس
    گفت با خود اى عجب نعم البدن بس اللباس
    وى نهاده دخل جاهت پاى از آن روى قياس
    طارم قدر ترا هندوى هفتم چرخ پاس
    اندرونى سطح او بيرون عالم را مماس
    گر درو سدى كشى از خاك حزم و آب باس
    زانكه باشد از همه كس التماست التماس
    كافتاب از آفتاب همتت كرد اقتباس
    اين سخن در روى گردون هم بگويم بي هراس در دماغش خود شهادت را همى گردد عطاس
    در دماغش خود شهادت را همى گردد عطاس


/ 463