در مدح صدرالامم كمال الدين محمود
ور كند خورشيد راى روشنت از سواد شب نماند گرد روز اختران كز علمشان خارج نجست جمله اكنون چون به درگاهت رسند اى بجايى كز تحير وصف تو چون فلك نسگالدت جز نيكويى چون روان بر آفرينش قول تست طبل را كى سود دارد ولوله ذره گر پنهان كند روى از شعاع صاحبا تا شمع و تا پروانه هست برنخيزد گفت و گوى و جست و جوى گوش را از انفعال اين سخن جام مالامال نوش از دست آن جرعه ى رخسار او از روى ژس تا كه باشد سمت ميل آفتاب سال و مه دورانت اندر سايه باد جاودان محروس و محفوظ از هموم سرو اقبال تو تر وز عرق او سد دشمن رخنه چون دندان سين معتدل اقبال بادى كو چرا
معتدل اقبال بادى كو چرا
سوى چارم چرخ راى انتقال آن قدر كايد رخش را زلف و خال بر جهان بادى و كى بودى محال اين از آن مي پرسد آيا چيست حال طوطى نطق مرا كردست لال بدسگالت را بدى گو مي سگال قيل گو چندان كه خواهى باش و فال چون باول نافريدندش دوال نام هستى هم بر او آيد زوال اين غرورانگيز و آن صاحب جمال گرچه سوزد خويشتن را پر و بال باز خر گو ايهاالساقى تعال كو به سيارات ننمايد جمال پر مى رنگين كند جام هلال گه جنوب از روى دوران گه شمال اى طفيل دور عمرت ماه و سال زانكه معصوم آمدستى از همال باغ دولت را نهال اندر نهال پشت حاسد كوز چون بالاى دال زانكه بنياد بقا شد اعتدال
زانكه بنياد بقا شد اعتدال