در مدح ناصرالدين طاهر و وصف ربيع
خصمت ار دولتكى يافت مزور وانرا آخرالامر درآمد به سر اسب اجلش گاه با ضربت رمحى ز سماك رامح رويش از غصه ى ايام بر دشمن و دوست گوش كاره شود از قصه ى او لاتسمع بخت بيدار تو بود آنكه برانگيخت چنين لله الحمد كه تا حشر نمي بايد بست شد ز فر تو همه مغز چو تجويف دماغ تا محل همه چيز از شرف او خيزد درگهت مقصد اركان و برو باز حجاب پاى اقبال جهان سوى بدانديش تو لنگ روزه پذرفته و روزت همه فرخنده چو عيد
روزه پذرفته و روزت همه فرخنده چو عيد
روزكى چند نگهداشت بتزوير و حيل تا درافتاد به يك حاده چون خر به وحل گاه با نكبت عزلى ز سماك اعزل داشتى چون گل دورو ار خوف و خجل هوش واله شود از غصه ى او لاتسال دولت خفته ى او را ز چنان خواب كسل در قطار تعبش نيز نه ناقه نه جمل گرچه دى بود همه پوست چو تركيب بصل جاودان بر همه چيزيت شرف باد و محل مجلست ملجا اعيان و درو مدح و غزل دست آسيب جهان سوى نكوخواه تو شل وز قضا بستده با دخل ابد وجه ازل
وز قضا بستده با دخل ابد وجه ازل