در مدح ناصرالدين طاهر
مايه گيرد صواب او ز خطا زود جنبش مباش همچو عنان دوش با يار خويش مي گفتم تا رسيدم بدين كه عقل شريف كرد در زير لب تبسم و گفت نه سلام ترا ز بخت عليك طيره اى گاه سلوت از اعدا تو چو هر غافلى و بي خبرى روز و شب محرم تو كلك و دوات نه ترا راحت بقا و حيات رمضان آمد و همى سازند نزنى لاف خدمت اشراف هم غريو تو چون غريو غريب چون فلك بي قرارى از غم و رنج معده و حلق ناز و نعمت تو گرچه در بذل و جود بنمايد گرچه بر خنگ همتش گيتى گرچه اقبال او كه دايم باد تشنگان حدود عالم را در سمرقند و در بخارا هست
در سمرقند و در بخارا هست
گر درنگت شود بدل به شتاب دير آرام باش همچو ركاب سخنى دوست وار از هر باب مي نمايد مرا طريق صواب اى ترا نام در عنا و عذاب نه سال ترا ز بخت جواب خجلى وقت دعوى از احباب تن ز دستى درين واق خراب سال و مه مونس تو رحل و كتاب نه ترا لذت طعام و شراب كدخدايى سرا اولوالالباب نكشى بار منت اصحاب هم خروش تو چون خروش غراب چون ملك بي نصيبى از خور و خواب طعمه ى صعوه و گلوى عقاب سايه ى صاحب آفتاب و سحاب هست بي وزن تر ز پر ذباب از رخ ملك برگرفت نقاب در يكى جام كى كند سيراب قدرى ملك و اندكى اسباب
قدرى ملك و اندكى اسباب