چون صدراعظم مجدالدين ابوالحسن عمرانى از سمرقند بازآمد و سلطان تشريفش فرمود اعدا بر او افتريها كردند در دفع آن افتريها انورى اين قصيده بگفت
كه تا دست مرگم گريبان نگيرد حدي نكوخواه و بدخواه گفتن طريقى قديميست و رسمى مكد من آن دانم و هم توانم وليكن كه از عشق مدحت سر آن ندارم خداوند خود خصم را نيك داند الا تا ز نقصان كمالست برتر ز آار اركان و تاير گردون دو عيدست ما را ز روى دو معنى همايون يكى هست تشريف خسرو بدان عيد بادت قضا تهنيت گو
بدان عيد بادت قضا تهنيت گو
من و دامن خدمت و دست پيمان به مدح اندرون باز بردن به ديوان همه كس بگويد چه دانا چه نادان از آن التفاتى نكردم به ايشان كه گويم فلانكس فلانست و بهمان من اين مايه گفتم تو باقى همى دان الا تا ز گردون فرودند اركان مبادا كمال ترا بيم نقصان كه خوشى و خوبيش را نيست پايان مبارك دگر عيد اضحى و قربان بدين عيد بادت قدر محمدت خوان
بدين عيد بادت قدر محمدت خوان