در مدح مجدالدين ابوالحسن عمراني
ز پشته پشته گشته ناظران را ز اشك بيدل و خون دلاور خداوندا ز مدح تست حاصل شنيدستم كه پيش تخت اعلى نه بر وجهى كه باشد رونق او جهان داند كه معزولى نيابد هنوز از استماع شعر نيكوست سزاى افتخار آن شعر باشد ز شعر باطل هر كس زبانم هميشه تا كه حسن و عشق باشد جناب دوستانت باد جنت شبت فرخنده و روزت خجسته
شبت فرخنده و روزت خجسته
نمايد كوه كوه اطراف هامون همه ميدان كنى جيحون و سيحون رخ رنگ مرا رنگ طبر خون بزرگى خواند شعر قافيه خون در آخر كرد ذكر آب و صابون ربيع نطق را در ربع مسكون خرد را گوش درج در مكنون كه افزون باشدش راوى موزون نمي گفته است حقى تا به اكنون ملها شاهد از ليلى و مجنون طعام دشمنانت باد طاعون خزانت خرم و عهدت همايون
خزانت خرم و عهدت همايون