در مدح فيروزشاه گفته و التزام آنچه حضرت سليمان داشته از مراتب جاه و نعمت نموده
در دولت خصمش نهان زوال عزمش به وفاق فلك ضمان گر عزم فلك خود بود وفى سدش نشود رخنه از غرور زورش نكشد طعنه از فتور با كوشش او شير آسمان با بخشش او دست آفتاب در ملك زمينش نبوده عار مل ملك و ملك روزگار با شين شهى آمد از عدم مذكور به فرزند تاج بخش مشهور به فرزند تاجدار روزى كه به مردى كنند كار چون زخمه گذارند شستها چون حمله پذيرند پر دلان وز نعل سمند و سياه و بور در خاره فتد عقدها چو عين در مغز عدو حفرها برد وز ابر سنان ژاله ها زند ديدست به كرات بي شمار
ديدست به كرات بي شمار
چون ياس در ايام ياسمين رايش به صلاح جهان ضمين گر راى ملك خود بود رزين حصنى كه چو حزمش بود حصين حبلى كه چو عهدش بود متين شيريست مزور ز پوستين دستى است معطل در آستين بارى چو ملك باشى اين چنين حوت فلك و آب پارگين زان تاجور آمد چو حرف شين آنجا به فريدون شد آبتين اينجا به ملك شه طغان تكين وقتى كه چو مردان كشند كين آيد وتر چرخ در طنين آيد كره ى خاك در حنين چون كار درافتد بهان و هين در پشته فتد رخنها چو سين تا گوهر خنجر كند دفين تا سوده ى ناچخ كند عجين در معركها چرخ تيزبين
در معركها چرخ تيزبين