در تهنيت عيد و مدح صاحب ناصرالدين طاهر
دست عدلى دراز كردستى كه نه بس روزگار مي بايد تا كنى از تصرفات زمين عدل دايم بود گواه دوام فتنه در عهد حزم تو نزدست دهر در دور دست تو نگذاشت دست تو فتح باب بارانيست اى خلايق به جمله جزو و توكل نه خدايى و داشتست خداى شبهت از خواب و آب و آينه خاست زين فراتر نمي توانم شد عاجزم در ناى تو عاجز يك دليرى كنم قرينه ى شرك تاكه ذكر گناه و طاعت هست از مقامات بندگى خداى سوى تدبير تو نوشته قضا همتت ملك بخش و ملك ستان يك نفس حاسدان بي نفست
يك نفس حاسدان بي نفست
هم به پاداش و هم به بادافراه اى قضاه قهر روزگار پناه دست تاير آسمان كوتاه بر دوام تو عدل تست گواه يك نفس خالى از دوكار آگاه هفت اقليم را دو حاجت خواه كه برآرد ز شوره مهر گياه و آفرينش همه پياده ى تو شاه جاودانت از شريك و شبه نگاه ورنه آزاد بودى از اشباه خاطرم تيره شد دماغ تباه آه اگر همچنين بمانم آه نكنم لا اله الا الله سال و ماه اوفتاده در افواه هرچه جز طاعت تو باد گناه گاه تقدير عبده و فداه دولتت دوستكام و دشمن كاه برنياورده جز كه وا اسفاه
برنياورده جز كه وا اسفاه