در تهنيت عيد و مدح مجدالدين ابوالحسن عمراني
دى به رجعت شود به فردا باز گر خيالت نيامدى در خواب عقبت نيست زانكه هست عقيم اى صميم كفت بخيل نكوه نعمت آلوده بيش نيست جهان زنگ پالوده ى سر كويست دست فرسود جود تو شده گير اى ارهاى تو ناگستر گر حسودت بسى است عاجز نيست چون بود دولت تو روزافزون آب جاه تو روشن است از سر گرچه در عشرتند مشتى لوم چه بزرگى بود در آن نه نه اند بلبلان نيز در سماع و سرود پدران را نديده اند آخر وز پى كاروان جاه شما آن يكى گه نفير گرد نفر چه شد اكنون كه در لغتهاشان به شب و روزشان سپار كه نيست اين يكى شرزه ايست خيره شكر
اين يكى شرزه ايست خيره شكر
گر اشارت كنى كه باز پس آى كس نديديت در جهان همتاى از نظير تو چرخ نادره زاى وى صرير دلت دخيل ستاى دامن همتت بدو مالاى امتحانش كن و فرو پالاى تر و خشك جهان جان فرساى وى هنرهاى تو مديح آراى اژدها از جواب مارافساى چه زيان از حسود كارافزاى خصم را گو كه باد مي پيماى وز چه در اطلسند چند گداى هم در آن آشيان و ماوى جاى هدهدان نيز با كلاه و قباى اين گدازادگان يافه دراى از پى نان و جامه ناپرواى وان دگر گه رسيل بانگ دراى آسمان شد سما و ماهش آى زين نكوتر دو پوستين پيراى وان دگر گرزه ايست هرزه گراى
وان دگر گرزه ايست هرزه گراى