قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

محمد بن محمد اوحد الدین انوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در صفت بزم و مدح ملك اعظم عماد الدين فيروزشاه و دستور بزرگ





  • اى خداوندى كه تا بيخ صنايع شاخ زد
    آسمان قدرى كه صاحب افسر گردون نيافت
    چون لب ساغر بخندد هر نديمت صاحبى
    جام و خنجر چون تو يك صاحب قران هرگز نديد
    بوستان ملك را چه از شبيخون خزان
    گر شود پاس تو در ملك طبيعت محتسب
    ور نشاندى نائبى بر چارسوى آسمان
    ابر مي باريد روزى پيش دستت بي خبر
    ابر اگر از فتحباب دستت آبستن شود
    معن و حاتم گر بديدندى دل و دست ترا
    در چنان دوران كه عمرى در سه كشور بلكه بيش
    بالش عاليت سد فتنه شد ورنه كجا
    دختران روزگارند اين حواد وين بتر
    روز هيجا كز خروش و گرد جيشت سايه را
    از پس گرد سپه برق سنان آبدار
    آسمان ابريق شريان را گشايد نايژه
    هر كمان ابرى بود بارنده پيكان ژاله وار
    چون بجنبانى عنان صرصر كه پيكرت
    لشكرى را هيزم دوزخ كنى در ساعتى اژدهاى رمح تو خلقى به يك دم دركشد
    اژدهاى رمح تو خلقى به يك دم دركشد



  • شاخ هستى را ندادند از تو كاملتر برى
    ملك آب و خاك را همچون تو صاحب افسرى
    چون سر خنجر بگريد هر غلامت قيصرى
    بزم را سائل نوازى رزم را كين آورى
    تا چو چشم بخت تو بيدار دارد عبهرى
    آسمان انگشت ننهد تا ابد بر منكرى
    زهره هرگز درنيايد نيز جز با چادرى
    برق مي خنديد و مي گفت اينت عاقل مهترى
    قطره ى باران كند از هر حشيشى عرعرى
    هريكى بر بخل آن ديگر نوشتى محضرى
    ز ايمنى زادن سترون شد چو گردون مادرى
    پهلويى در ايمنى هرگز نسودى بسترى
    كو چو زايد دخترى دخترش زايد دخترى
    تا سوار خويش را يابد ببايد رهبرى
    همچنان باشد كه اندر پرده ى شب اخگرى
    تا بشويد روزگار از گرد هيجا خنجرى
    هر سنان برقى شود هر بارگيرى صرصرى
    بانگ شب خوش باد جان برخيزد از هر پيكرى
    اى تو تنها هم پناه لشكر و هم لشكرى وانگهى فربه نگردد اينت معجز لاغرى
    وانگهى فربه نگردد اينت معجز لاغرى


/ 463