در مدح مجدالدين ابوالحسن عمراني
تويى آن كس كه اگر منع كنى اول فكرتى و آخر فعل نه ز آسيب قضاكوب خورى به سر كوى كمالت نرسد هر كجا نام وقار تو برند هركجا شرح صفاى تو دهند در شكار از پى سائل تازى آفتابى كه رسد منفعتت معنى از كلك تو گيرد نه ز عقل انتقامت نه ز پاداش و جزا كه نه آزرده ى يك مكروهى پيشى از دور به تمكين و جواز برتر از نه فلكى در رفعت دامن امن تو دارد پنهان كرم طبع تو دارد پيدا حزم سنگين تو دولت راهست عرض پاك تو جهان ال اى نمودار حيات باقى بنده روزى دو گر از خدمت تو به روانى و نفاذ فرمانت
به روانى و نفاذ فرمانت
باد را از حركت بنشانى آنى از هرچه توان گفت آنى نه به اشكال قدر درمانى پاى انديشه ز سرگردانى خاك بر خاك نهد پيشانى آب آبى شود از حيرانى در نماز آيت احسان خوانى به خرابى و به آبادانى قوت ناطقه ى انسانى همه كس داند و تو هم دانى كه نه آلوده ى يك احسانى گرچه در دايره ى دورانى گرچه در حيز چار اركانى صدهزاران صفت شيطانى صد هزاران ملك روحانى باره ى محكم ناجسمانى عزم جزم تو قضاى انى روى بازار جهان فانى مانده محروم ز بي سامانى كان نرفتست ز نافرمانى
كان نرفتست ز نافرمانى