در مدح امير اجل فخرالدين ابوالمفاخر معروف به آبي
به تشريف و انعام اگر بركشيدت به تشريف آن جز توكس نيست درخور چو من بنده در وصف انعام و شكرت رسد در ناى تو نرم به نره عروسان طبعم كنند از تفاخر چو انشا كنم مدحتى گويى احسنت درآريت مدغم دو صد گونه احسان روا نيست در عقل جز مدحت تو الا تا كه دوران چرخ مدور همه سعد و نحس فلك باد چونان به قدرت مباهات اجرام گردون
به قدرت مباهات اجرام گردون
چه سلطان اعظم چه دستور اعلى به انعام اين جز تو كس نيست اولى كنم نرى آغاز يا شعرى انشى كشد در مديح تو شعرم به شعرى ز نعمت تو رفعت ز مدح تو فخرى چو پيدا كنم حاجتى گويى آرى در احسنت مضمر دوصد گونه حسنى چو مدحت همى بايدم كرد بارى كند بر جهان سعد چون نحس املى كه باشد ز دوران چرخت تمنى به قصرت تولاى ايوان كسرى
به قصرت تولاى ايوان كسرى