در مدح ناصرالدين طاهر و توصيف عمارت وي
امر او ملاك الرقابى نيست راى او نور آفتابى نه آتش اندر تب سياست اوست ابر را رافت از رعايت اوست جرعه ى جام حكم او دارد اى قدر قدرتى كه با عزمت سخره ى ترجمانى قلمت نشر اموات مى كند به صرير كشف اسرار مى كند به رموز وصف مكتوب او همى كردم شهد گفت آن كمر كه مي دانى عجبا لا اله الا الله تا كه مقدور حل و عقد قضا دست فرسود حل و عقد تو باد روزگارت چنان كه نتوان گفت هم از آن سان كه بوالفرج گويد
هم از آن سان كه بوالفرج گويد
كه به ملك نفاذ مغرورست كه به تعقيب سايه مشهورست طبع او زان هميشه محرورست سعى او زان هميشه مشكورست باد از آن در مسير مخمورست زور بازوى آسمان زورست هرچه در ضمن لوح مسطورست مگرش آفرينش صورست به رموزى كه در منورست به حلاوت چنانكه مذكورست زين سبب بر ميان زنبورست كز كمالت چه حظ موفورست در حجاب زمانه مستورست هرچه در ملك دهر مقدورست كه درو هيچ روز محذورست روزگار عصير انگورست
روزگار عصير انگورست