در مدح وزير
روزى كه دوان بر ار آتش شمشير در نعره خناق آرد و در جلوه تشنج يك ناله كه كلك تو كند در مدد ملك با فايده تر زانكه همه سال و همه روز در همت تو كس نرسد زانكه محالست خصم ار به كمال تو تبشه نكند به بختت نه هماييست كه ره گم كند اقبال بدخواه تو در سكنه ى اين تخته ى خاكى حساد ترا در بدن از خوف تو خون نيست سبابه ى بقراط قضا يك حركت يافت جمره است مگر خصم تو زيرا كه نپايد تا خاك ز آمد شد هر كاين و فاسد بر پشت زمين باد قرارت به سعادت در بارگهت شيوه ى حجاب گرفته در بزمگهت چهره به عيوق نموده خاك درت از سجده ى احرار مجدر اين شعر بر آن وزن و قوافى و رديفست
اين شعر بر آن وزن و قوافى و رديفست
چون باد خورد شير علم شير اجم را گر باس تو يارى ندهد كوس و علم را آنجا كه عدو جلوه دهد بخت دژم را از شست كمان ناله دهد پشت به خم را پيمودن آن پايه مقاييس همم را تا مي چكند بازوى بي دست علم را گر نيل كشد دشمن بدبخت ورم را صفريست كه بيشى ندهد هيچ رقم را ور هست چنان نيست كه اصناف امم را شريان عدوى تو و شريان بقم را در هيچ عمل منصب او بيش سه دم را پرداخته و پر نكند پشت و شكم را كاندر شكم چرخ تويى شادى و غم را بهرام فلك نظم حواشى و خدم را ناهيد فلك شعبده ى مل و بم را تا سجده برد هيچ شمن هيچ صنم را كامروز نشاطى است فره فضل و كرم را
كامروز نشاطى است فره فضل و كرم را