در مدح جلال الدين احمد
با اين همه چو بنگرى از شيوهاى شعر بارى مراست شعر من، از هر صفت كه هست كس دانم از اكابر گردن كشان نظم ناجلوه گاه عارض روزست و زلف شب دور زمانه لازم عهد تو باد ازآنك وين آبگينه خانه ى گردون كه روز و شب بادا چراغ واره ى فراش جاه تو
بادا چراغ واره ى فراش جاه تو
اكنون به اتفاق بهين شيوه ى منست گر نامرتبست و گر نامدونست كورا صريح خون دو ديوان به گردنست اين تيره گل كه لازم اين سبز گلشنست ازتست روز هركه در اين عهد روشنست از شعلهاى آتش الوان مزينست تا هيچ در فتيله ى خورشيد روغنست
تا هيچ در فتيله ى خورشيد روغنست