در مدح ابوالفتح ناصرالدين طاهر
نعمت جاه تو عالم را مهنا نعمتيست فتنه را بخت بدانديشت نكو همخوابه ايست هركجا گنجى نهد در كان و دريا آفتاب گر بجز كام تو زايد شب كه آبستن بود هركرا در سر نه از جام وفاقت مستى است خواستم گفتن جهان مامور امرت باد و باز وهم با وصف تو چون خورشيد و خفاشند راست خصم بد عهدت كه كهف ملك را هشتم كسست ورنه دايم چار چشمش در غم يك استخوان شاعران از دشمن ممدوح چون ذكرى كنند بنده مي گويد مبادش مرگ بل عمر دراز ليكن از جاه تو هر دم زير بار غصه اى باغ دولت را كه آب آن لعاب كلك تست وين چهار آزاد سروت را كه تعيين شرط نيست تاكه بر هر هفت كشور سايه شان شامل شود تا كه المقدوركائن شرط كار عالمست پيش صدر و مسند عاليت هر عيدى چنين وانگه از پيرايه ى عدل تو تا عيد دگر بارگاهت كعبه، مردم حاج و درگاهت حرم احتياجى نيست جاهت را به سعى روزگار
احتياجى نيست جاهت را به سعى روزگار
حظ برخوردارى عالم ازو موفور باد هر دو را امكان بيدارى به نفخ صور باد مه كه بيت المال او دارد ترا گنجور باد شب عزب ورنه سقنقور قدر كافور باد جانش از درد اجل تا جاودان مخمور باد گفتم او مامور و آنگه گويمش مامور باد در چنين حيرت گرش سهوى فتد معذور باد گر كند خدمت همش جل باد و هم ساجور باد بر در قصاب جان اندر سرش ساطور باد رسم را گويند كز قهر اجل مقهور باد همچنان مقهور اين دارالغرور زور باد كاندران راحت شمارد مرگ را رنجور باد با نماى عهد نيسان حاصل باحور باد از جمال هريكى هردم دلت مسرور باد نشو در بلخ و هرى و مرو و نيشابور باد كلك و رايت كار ساز كائن و مقدور باد از فحول شاعران صد شاعر مشهور باد گردن و گوش جهان پر لل منور باد مجلست فردوس و كور جام و ساقى حور باد ور كند نوعى بود از بندگى مشكور باد
ور كند نوعى بود از بندگى مشكور باد