اين قصيده به نام كنز الركاز است و خاقانى آن را در ستايش پيغمبر اكرم و در جوار تربت مقدس آن حضرت سروده است
خود جنيبت به درش داشته بينند براق موسى استاده و گم كرده ز دهشت نعلين بهر وايافتن گم شده نعلين كليم بنده خاقانى و نعت سر بالين رسول فخر من بنده ز خاك در احمد بينند نعت صدر نبوى كه به غربت گويم نكنم مدح كه من مريه گوى كرمم زنده كردم سخن ار شاكر من شد چه عجب شايد ار لب به حدي قدما نگشايند آب هر آهن و سنگ ار بشود نيست عجب شاعران حيض حسد يافته چون خرگوشند خصم سگ دل ز حسد نالد چون جبهت ماه از سر خامه كنم معجزه انشا، به خداىراويان كيت انشاى من انشاد كنند راويان كيت انشاى من انشاد كنند
كز صهيلش نفس روح معلا شنوند ارنى گفتنش از هبر تجلا شنوند والضحى خواندن خضر از در طاها شنوند تاش تحسين ز ملك در صف اعلى شنوند لاف دريا ز دم عنبر سارا شنوند بانگ كوس ملكى به كه به صحرا شنوند چون كرم مرد ز من بانگ معزا شنوند كه ز عازر صفت شكر مسيحا شنوند ناقدانى كه اداى سخن ما شنوند كه دم آتش طور از يد بيضا شنوند تا ز من شير دلان نكته ى عذرا شنوند نور بي صرفه دهد وه وه عوا شنوند گر چنين معجزه بينند سران يا شنوندبارك الله همه بر صاحب انشا شنوند بارك الله همه بر صاحب انشا شنوند