در ستايش نصرة الدين ابوالمظفر اصفهبد ليالواشير پادشاه مازندران
بردست آن تذرو چو خون كبوتران ز آن خاتم سهيل نشان بين كه بر زمين چون آب پشت دست نمايد نگين نگين چون بلبله دهان به دهان قدح برد يا فاخته كه لب به لب بچه آورد خيك است زنگى خفقان دار كز جگر مطرب به سحر كارى هاروت در سماع انگشت ارغنون زن رومى به زخمه بر چنگى بده بلورين ماهى آب دار بر بط كرى است هشت زبان كش به هشت گوش چنگ است پاى بسته، سرافكنده، خشك تن ناى است بسته حلق و گرفته دهان چرا در چنبر دف آهو و گور است و يوز و سگ حلق رباب بسته طناب است اسيروار در درى كه خاطر خاقانى آورد رعد سيپد مهره ى شاه فلك غلام خورشيد جام خسرو ايران به جرعه ريزتاج و سرير خسرو مازندران ز رشك تاج و سرير خسرو مازندران ز رشك
مي بين كه رنگ عيد چه زيبا برافكند چشم نگين نگين چو ريا برافكند پس مهر جم به خاتم گويا برافكند گوئى كه عروه بال به عفرا برافكند از خلق ناردان مصفا برافكند وقت دهان گشا همه صفرا برافكند خجلت به روى زهره ى زهرا برافكند تب لرزه ى تنا تننانا برافكند چون آب لرزه وقت محاكا برافكند هر دم شكنجه دست توانا برافكند چون زرقى كه گوشت ز احشا برافكند كز سرفه خون قنينه ى حمرا برافكند كاين صف بر آن كمين به مدارا برافكند كز درد حلق ناله بر اعضا برافكند قيمت به بزم خسرو والا برافكند بر بوقبيس لرزه ز آوا برافكند بر خاك اختران مجزا برافكندخورشيد را گداز همانا برافكند خورشيد را گداز همانا برافكند