همت ز آستانه ى فقر است ملك جوى عزلت گزين كه از سر عزلت شناختند شاخ امل بزن كه چراغى است زود مير گر سر يوم يحمى بر عقل خوانده اى تنگ آمده است زلزلت الارض هين بخوان حق مي كند ندا كه به ما ره دراز نيست خر طبع را چه مال دهى و چه معرفت از عافيت مپرس كه كس را نداده اند خود مادر قضا ز وفا حامله نشد از كوى رهزنان طبيعت ببر قدم بر پنج فرض عمر برافشان و دان كه هست توسن دلى و رايض تو قول لا اله با سايه ى ركاب محمد عنان درآر آن با و تا شكن كه به تعريف او گرفت او مالك الرقاب دو گيتى و بر درش هم موسى از دلالت او گشته مصطنع نطقش معلمى كه كند عقل را ادب دل گرسنه درآمد بر خوان كائنات مريم گشاده روزه و عيسى ببسته نطقبر نامده سپيده ى صبح ازل هنوز بر نامده سپيده ى صبح ازل هنوز
آرى هوا ز كيسه ى دريا بود سقا آدم در خلافت و عيسى ره سما بيخ هوس بكن كه درختى است كم بقا پس پايمال مال مباش از سر هوا بر مالها و قال الانسان مالها از مال لام بفكن و باقى شناس ما بي ديده را چه ميل كشى و چه توتيا در عاريت سراى جهان عافيت عطا ور شد به قهرش از شكم افكند هم قضا وز خوى رهروان طريقت طلب وفا شش روز آفرينش از اين پنج با نوا اعمي وش و قائد تو شرع مصطفى تا طرقوا زنان تو گردند اصفيا هم قاف و لام رونق و هم كاف و نون بها در كهترى مشجره آورده انبيا هم آدم از شفاعت او گشته مجتبى خلقش مفرحى كه دهد روح را شفا چون شبهى بديد برون رفت ناشتا كو در سخن گشاد سر سفره ى سخاكو بر سيه سپيد ازل بوده پيشوا كو بر سيه سپيد ازل بوده پيشوا