دستش به نيزه اى كه على الروس اژدهاست از نام شاه و نام بدانديش او فلك ز آن نام فر بدين سر مسعود بر نهد هر شير خواره را نرساند به هفت خوان شاها طراز خطبه ى دولت به نام توست اسم بلند هم به بلند اخترى دهد دست تو شمس و خطى تو خط استواست آرى به ناى جادوى فرعونى از جهان گفتم كه افتاب كفي، سهوم اوفتاد خود آفتاب پيش سخاى تو سائلى است دارم نياز جنت بزم تو لاجرم زى چشمه ى حيات رسم خضروار اگر حربا منم تو قرصه ى شمسي، روا بود زرد است روى آزم و خوش ذوق خاطرم آزاده بندگيت رها چون كند چو ديو كس خدمتت گذارد يا خود به قحط سال ملك عجم چو طعمه ى تركان اعجمى است تن گر چه سو و اكمك از ايشان طلب كند زال ار چه موى چون پر زاع آرزو كنديعقوب هم به ديده ى معنى بود ضرير يعقوب هم به ديده ى معنى بود ضرير
اقليم روس را به تعدا برافكند بر لوح بخت خط معما برافكند زان نام اخ بدان دل دروا برافكند نام سفنديار كه ماما برافكند نام آن بود كه دولت برنا برافكند چون روزگار قرعه ى اسما برافكند كاقليم شرك را به تعزا برافكند عبان اسود و يد بيضا برافكند سهم تو سهو بر دل دانا برافكند كش لرز شرم وقت تقاضا برافكند عم دوزخى بر اين دل دروا برافكند چشمم نظر به مجلس اعلى برافكند گر قرص شمس نور به حربا برافكند چون زعفران كه رنگ به حلوا برافكند كو خرمن بهشت به نكبا برافكند از حلق كس نواله ى حلوا برافكند عاقل كجا بساط تمنا برافكند كى مهر شه به آتسز و بغرا برافكند بر زاغ كى محبت عنقا برافكندگر مهر يوسفى به يهودا برافكند گر مهر يوسفى به يهودا برافكند