اين قصيده را در زمان كودكى در ستايش فخر الدين منوچهر بن فريدون شروان شاه سروده است
همه كام ها كه دارد ز فلك بيابد ارچه غذى از جگر پذيرد همه عضوها وليكن چه شده است اگر مخالف سر حكم او ندارد ز جلالت تو شاها نكند زمانه باور تو به جاى خصم ملكت ز كرم نه اى مقصر بلى آفرينش است اين كه به امتزاج سرمه سر نيزه ى تو خورده قسمى به دولت تو به مصاف سر كشان در چو تو تيغ زن نخيزد چو دل تو گفته باشم سخن از جهان نگويم به خجستگى عيدت چه دعا كنم كه دانم به هزار دل زمانه به بقا حريف بادت تو نهال باغ ملكى سر بخت سبز بادتنظر سعادت تو ز جهان مباد خالى نظر سعادت تو ز جهان مباد خالى
عدد مرادش افزون ز حد قدر نيايد غذى از دهان به يك ره به سوى جگر نيايد چه زيان كه بوالخلافى پى بوالبشر نيايد كه شعار دولتت را فلك آستر نيايد چه گنه تو را كه در وى ز وفا ار نيايد به دو چشم اكمه اندر مدد بصر نيايد كه از اين پس آب خوردش بجز از خزر نيايد به سرير خسروان بر چو تو تاجور نيايد كه چو بحر برشمارى سخن از شمر نيايد كه به دولت تو هرگز ز فنا ضرر نيايد كه زمانه را حريفى ز تو خوبتر نيايد كه به باغ ملك سروى ز تو تازه تر نيايدكه جهان آب و گل را به از اين نظر نيايد كه جهان آب و گل را به از اين نظر نيايد