بر فروزيد چراغى و بجوييد مگر جان فروشيد و اسيران اجل باز خريد قوت روح و چراغ من مجروح رشيد ديدنى شد همه نورى به ظلم در شكنيد به سر ناخن غم روى طرب بخراشيد از برون آبله را چاره شراب كدر است مويه گر ناگذران است رهش بگشاييد اشك اگر مايه گران كرد بر مويه گران گر نخواهيد كز ايوان و حجر ريزد خون ور نبايد كه شبستان و طزر نالد زار پيش كان گوهر تابنده به تابوت كنيد پيش، كان تنگ شكر در لحد تنگ نهند پيش كان چشمه ى خور در چه ظلمات كنند ز بر تخت بخوابيد سهى سرو مرا بر دو ابروش كلاه زر شاهانه نهيد نز حجر گوهر رخشان به در آريد شما ماه من چرخ سپر بود روا كى داريد يوسفى را كه ز سياره به صد جان بخريد پند مدهيد مرا گر بتوانيد به منتازه نخل گهرى را به من آريد و مرا تازه نخل گهرى را به من آريد و مرا
به من روز فرو رفته پسر بازدهيد مگر آن يوسف جان را به پدر بازدهيد كز معانيش همه شرح هنر بازدهيد چاشنى همه صافى به كدر بازدهيد به سر انگشت عنا جام بطر بازدهيد چون درون آبله داريد كدر باز دهيد ناى و نوشى كه ازو هست گذر باز دهيد وام اشك از صدف جان به گهر باز دهيد نقش نوشاد به ايوان و حجر باز دهيد سرو بستان به شبستان و طزر باز دهيد آب ديده به دو ياقوت و درر باز دهيد بوسه ى تلخ وداعى به شكر باز دهيد نور هر چشم بدان چشمه ى خور باز دهيد پيش نظارگيان پرده ز در باز دهيد پس به دستش قلم غاليه خور باز دهيد چون پسنديد كه گوهر به حجر باز دهيد كه بدست زمى ماه سپر باز دهيد بي محاباش به زندان مدر بازدهيد آن چراغ دل از آن تيره مقر باز دهيدبهره اى ز آن گهرى نخل ببر باز دهيد بهره اى ز آن گهرى نخل ببر باز دهيد