جمشيد سام حشمت، سام سپهر سطوت سردار خضر دانش، خضر بهشت خضرت يك كنجدش نگنجد در سينه گنج توران يك اسبه در دو ساعت گيرد سه بعد عالم تيرش به ديده دوزى خياط چشم دشمن جز تيغ كفر شويش گازر كه ديده آتش بر پرچم علامت بر تارك غلامان هر مه ز يك شبه مه چرخ است طوق دارش اى خاك درگهت را آب حيات تشنه تيغ تو صيقل دين، لابل خطيب دولت ز اقلام هاى قابض اقليم هات قبضه خفچاق و روس رسمي، ابخاز و روم ذمى مجذوم چون ترنج است، ابرص چو سيب دشمن الحق ترنج و سيبى بي چاشنى و لذت نى طرفه گر عدو شد مجذوم طرفه تر آن افعى خورنده مجذوم ارچه بسى شنيدى زير سه حرف جاهش گنج است و حرف آخر يك دو شد از سه حرفش چار اصل و پنج شعبه شاها طبيب عدلى و بيمار ظلم گيتىخود عدل خسروان را جز عدل چيست حاصل؟ خود عدل خسروان را جز عدل چيست حاصل؟
داراى زال صولت، زال زمانه داور سالار روح بينش، روح فرشته مخبر يك سنجدش نسنجد در ديده ملك بربر چون از سپهر چارم اعلام مهر انور تيغش به كفر شوئى قصار جان قيصر جز تير ديده دوزش درزى كه ديده صرصر از مشتريش طاس است، از آفتاب مغفر سگ طوق سازد از دم در خدمت غضنفر در آب منت تو هم بحر غرقه، هم بر در طليسان تو دارى طول اللسان اسمر اقليم هاى گيتى حكم تو را مسخر ذمى هزار فرقه رسمى هزار لشكر كش جوهر حسامت معلول كرده جوهر چون سيب نخل بندان يا چون ترنج منبر كافعى شده است رمحت ز افعيش مي رسد ضر مجذوم خواره افعى جز رمح خويش مشمر صفرى است در ميانش هفت آسمانش محضر شش روز و هفت اختر نه قصر و هشت منظر تسكين علتش را ترياق عدل در خورزين جيفه گاه جافى زين مغ سراى مغبر زين جيفه گاه جافى زين مغ سراى مغبر