قصيده ى مرآت الصفا، در حكمت و تكميل نفس - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

خاقانی شروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قصيده ى مرآت الصفا، در حكمت و تكميل نفس





  • خراسان گر حرم بود و بهين كعبه ملك شاهش
    قدر خان مرد چون روزى نگريد خود سمرقندش
    ملك شه آب و آتش بود رفت آن آب و مرد آتش
    نه بر سنجر شبيخون برد ز اول گورخان و آخر
    زهى دولت كه امكان هدايت يافت خاقانى
    تويى خاقانيا طفلى كه استاد تو دين بهتر
    هدايت ز اهل دين آموز و قول فلسفى مشنو
    فرايض ورز و سنت جوي، اصول آموز و مذهب خوان
    نمازت را نمازى كن به هفت آب نياز ارنه
    نمازى نيست گرچه هفت دريا اندرون دارد
    نمازى كز سه علم آرد فلاطون پير زن بينى
    فقيهى به ز افلاطون كه آن كش چشم درد ايد
    دو كون امروز دكانى است كحال شريعت را
    ببند ار كحل دين خواهى كمر چون دسته ى هاون
    همه گيتى است بانگ هاون اما نشنود خواجه فلك هم هاونى كحلى است كرده سرنگون گوئى
    فلك هم هاونى كحلى است كرده سرنگون گوئى



  • سمرقند ار فلك بود و مهين اختر قدخانش
    ملك شه رفت چون وقتى نمويد خود خراسانش
    كنون خاكستر و خاكى است مانده در سپاهانش
    شبيخون كرد اجل تا گور خانه شد شبستانش
    كنون صد فلسفى فلسى نيرزد پيش امكانش
    چه جاى زند و استا هست بازر دشت و نيرانش
    كه طوطى كان ز هند آيد نجويد كس به خزرانش
    محبسطى و اشكالش قليدس كيست و اقرانش
    نمازى كاين چنين نبود جنب خوانند اخوانش
    كسى كاندر پرستش هست هفت اندام كسلانش
    كه يك دم چار ركعت كرد حاصل شد دو چندانش
    يكى كحال كابل به ز صد عطار كرمانش
    كه خود كحل الجواهر يافتند انصار و اعوانش
    به پيش آنكه ارواحند هاون كوب دكانش
    كه سيماب ضلالت ريخت در گوش اهل خذلانش كه منع كحل سائى را نگون كردند اين سانش
    كه منع كحل سائى را نگون كردند اين سانش


/ 529