اين قصيده بر بديهه در ساحل باكو به نزديك آتش خودسوز در وصف شكار كردن خاقان اكبر منوچهر شروان شاه
اى گوهر كمالت مصباح جان آدم خاقانى از نايت نو ساخت خوان معنى خاك در تو بادا از خوان آسمان به فرمانت حرز توحيد اندر ميان جان ها از بندگان صدرت شاهان سپر فكندهتا آل مصطفى را ز ايزد درود باشد تا آل مصطفى را ز ايزد درود باشد
خورشيد امر پخته در شش هزار سالش كو ميزبان نطق است وين ديگران عيالش صدر تو عرش رفعت، جنت صف نعالش جان بر ميان زمانه از بهر امتالش قيصر كم از يماكش، سنجر كم از نيالشبر تو درود بادا از مصطفى و آلش بر تو درود بادا از مصطفى و آلش