يعسوب امت است علي وار از آنكه سوخت چون در زمانه آب كرم هيچ جا نماند نى نى چو من جهانى سيراب فيض اوست با خار خشك خاطرم آرد ترنگبين ز آن نخل خشك تازه شود گر نسيم قدس از آبنوس روز و شبم زان كند دوات پيشم چو ماه قعده ى شبرنگ از آن، كشند سجاده از سهيل كنم نز اديم شام بارانى ز آفتاب كنم نز گليم مصر دل كو محفه دار اميد است نزد اوست پاى دلم برون نشد از خط مهر او گر داشت يك مهم به عزيزى چو روز عيد گر كعب مامه آب نخورد و به تشنه داد ور حاتم اسبى از پى طفل و زنى بكشت امروز مهتر رساى زمانه اوست خون لفظم از خوشى مراعات او بلى از لفظ من كه پانصد هجرت چو من نزاد گستردم اين نا ز محبت نه از طمع اين تحفه كز ملوك جهان داشتم دريغاو راست باغ جود و مرا باغ جان و من او راست باغ جود و مرا باغ جان و من
زنبور خانه ى زر و سيم آذر سخاش جاى تيمم است به خاك در سخاش سيراب چه كه غرقه تن از فرغر سخاش بادى كه بروزد ز نى عسكر سخاش چون مريم است حامله تن دختر سخاش تا نسخه مي كنم به قلم محضر سخاش تا خوانم آفتاب جنيبت بر سخاش تا مي برم سجود سپاس از در سخاش كز ميغ تر هواست همه كشور سخاش تا چون كشد محفه ى ناز استر سخاش نى مهره ى اميد من از ششدر سخاش شد چون هلال شهره ز من پيكر سخاش مشهورتر ز دجله شد آبشخور سخاش نى ماند زنده نام و شد آن مفخر سخاش صد كعب و حاتم اند كنون كهتر سخاش هست اين گلاب من ز گل نستر سخاش ماند هزار سال دگر مخبر سخاش تا داندم محب نا گستر سخاش كردم نار بارگه انور سخاشنوبر فرستمش عوض نوبر سخاش نوبر فرستمش عوض نوبر سخاش