در دل تنگى و شكايت از روزگار و خوش دلى از گوشه گيرى و قناعت
خوان گيتى همه قحط كرم است هر شبانگه پر و هر صبح تهى است نيست در خاك بشر تخم كرم شوره خاكى را كز تخم تهى است جوهر حس بر هر خس چه برم؟ چند نان ريزه ى خوان هاى خسان بسته ى غار اميدم چو خليل همچو ماهى سر خويش از پى نان گوئيم نان ز در سلطان جوى لب خويش از پى نان چون دو نان همچو زنبور دكان قصاب پيش هر خس چو كرم فرمان يافت تب زده زهر اجل خورد و گذشت تاج خرسنديم استغنا داد نعمتى بهتر از آزادى نيست مادر بخت فسرده رحم است آب چون نار هم از پوست خورم از درون خانه كنم قوت چو نحل سنگ بر شيشه ى دل چون فكنمآتش اندر تن كشتى چه زنم آتش اندر تن كشتى چه زنم
خضرم از خوان خضر خان چكنم؟ خواجه چنين باشد اين خوان چكنم؟ مدد از ديده به باران چكنم؟ فتح باب از نم مژگان چكنم؟ پر طاووس، مگس ران چكنم؟ گرنه آبم خس الوان چكنم؟ شير از انگشت مزم، نان چكنم؟ بر سر سوزن طفلان چكنم؟ آب رو ريزد بر نان چكنم؟ بوسه زن بر در سلطان چكنم؟ در سر كار دهن جان چكنم؟ عقل را سخره ى فرمان چكنم؟ گل شكرهاى صفاهان چكنم؟ با چنين مملكه طغيان چكنم؟ بر چنين مائده كفران چكنم؟ خشك دارد سر پستان چكنم؟ چون نيابم نم نيسان چكنم؟ چون جهان راست زمستان چكنم؟ روح را طعمه ى اركان چكنم؟نوح را غرقه ى طوفان چكنم؟ نوح را غرقه ى طوفان چكنم؟