نيست اندر گوهر آدم خواص مردمى خلوتى كز فقر سازى خيمه ى مهدى شناس شش جهت ياجوج بگرفت اى سكندر الغيا تخت نرد پاك بازان در عدم گسترده اند مرد همدم آنگه اندوزد كه آيد در عدم دل رميده كى تواند ساخت با ساز وجود تا به نااهلان نگوئى سر وحودت هين و هين عيسى از گفتار نااهلى برآمد بر فلك چند چون هدهد تهدد بينى از رنج و عذاب اين گره بادند از ايشان كار سازى كم طلب تا جدائى زين و آن بر سر نشينى چون الف عقل چون گربه سرى در تو همى مالد ز مهر گر تو هستى خسته ى زخم پلنگ حادات چار تكبيرى بكن بر چار قصل روزگار چند بر گوساله ى زرين شوى صورت پرست ناقه ى همت به راه فاقه ران تا گرددت هم چنين بازى درويشان همى زى زانكه هست جان مده در عشق زور و زر كه ندهد هيچ طفل اولين برج از فلك صفر است چون تو بهر فقرچون سرافيل قناعت تا ابد جاندار توست چون سرافيل قناعت تا ابد جاندار توست
بر وليعهدان شيطان حرف كرمنا مخوان زحمتى كز خلق بينى موكب دجال دان هفت كشور ديو بستد اى سليمان الامان گر سرش دارى برانداز اين بساط باستان موم از آتش آنگه افروزد كه دارد ريسمان سگ گزيده كى تواند ديد در آب روان تا ز ناجنسان نجوئى برگ سلوت هان و هان آدم از وسواس ناجنسى برون رفت از جنان تو براى رهنماى ملك پيك رايگان كتشى بالاى سر دارند و آبى زير ران چون بپيوستى به پايان اوفتى هم در زمان تا نبرد رشته ى جان تو چون موش اين و آن پس تو را از خاصيت هم گربه بهتر پاسبان چار بالش هاى چار اركان را به دو نان بازمان چند بر بزغاله ى پر زهر باشى ميهمان توشه خوشه ى چرخ و منزل گاه راه كهكشان جبرئيل اجرى كش اين قوم و رضوان ميزبان لعبت چشم از براى لعبتى از استخوان اولين پايه گرفتى صفر بهتر خان و مانگو مكن ديوان ميكائيل روزى را ضمان گو مكن ديوان ميكائيل روزى را ضمان