پاى تو را بوسه داد ز آن سبب آخر زمين كينه ى عدل تو هست در دل فتنه مدام بحر كفا از كرام در همه علام توئى خاصه در اين عهد ما كز سبب بخل اين روى سخا گشته است زردتر از شنبليد لاجرم از عشق نعت وز شعف مدح تو غايت مطلوب من خدمت درگاه توست نيست جهانم بكار بى در ميمون تو خاك در تو مرا گر نبود دستگير بگذرد ار باشدش از تو قبولى به جاه تا ز شفق وقت شام دامن گردون شود كوكب ناهيد باد بر در تو پرده دار شعله ى راى تو باد عاقله ى مهر و ماه باد مسلم شده كف و بنان تو راجاه تو را مدح گوى عقل و زبان خرد جاه تو را مدح گوى عقل و زبان خرد
گشت برى از بلا فتنه ى آخر زمان هست قديمى بلى كينه ى گرگ و شبان كاهل هنر را ز توست قاعده ى نام و نان خاصه در اين دور ما كز ار جهل آن اشك سخن گشته است سرخ تر از ارغوان ز آتش خاطر مراست شعر چو آب روان اى در تو خلق گشته به روزى ضمان ور بودم في المل عمر در او جاودان خاك ز دست فنا بر سر اين خاكدان افضل شيرين سخن بيشكى از فرقدان همچو ز خون روز جنگ دامن بر گستوان پرچم خورشيد باد بر سر تو سايبان فضله ى خوان تو باد مائده ى انس و جان خنجر گوهر نگار، خامه ى گوهر فشانحكم تو را زيردست دولت و بخت جوان حكم تو را زيردست دولت و بخت جوان