چنبر دف شكارگه ز آهو و گور و يوز و سگ روز رسيد و محرمان عيد كنند زين سبب در عرفات بختيان باديه كرده پي سپر در عرفات عاشقان بختى بي خبر توئى دى به نماز ديگرى موقف اگر تمام شد ور سوى مشعر الحرام آمده اند محرمان ور به منى خورد زمين خون حلال جانوران هر كه كبوترى كشد هم به واب در رسد سنگ فشان كنند خلق از پى دين به جمره در ور به طواف كعبه اند از سر پاى سر زنان ور همه سنگ كعبه را بوسه زنند حاجيان كوى مغان و ما و تو هر سر سنگ كعبه اى طاعت ماست با گنه كز پى نام درخورد كعبه به زاهدان رسد، دير به ما سبو كشان زهد شما و فسق ما چون همه حكم داور است گر حج و عمره كرده اند از در كعبه رهروانخاطر خاقانى از آن كعبه شناس شد كه او خاطر خاقانى از آن كعبه شناس شد كه او
ليك به هيچ وقت ازو هيچ شكار نشكرى روز چو محرمان زند لاف سپيد چادرى ما و تو بسپريم هم باديه ى قلندرى كز همه باركش ترى وز همه بي خبرترى چون تو صبوح كرده اى مرد نماز ديگرى محرم مى شويم ما ميكده كرده مشعرى ما بخوريم خون رز تا نرسد به جانورى خيز و ببر گلوى دل، كو كندت كبوترى ما همه جان فشان كنيم از پى خم به مى خورى ما و تو و طواق دير از سر دل، نه سرسرى ما همه بوسه گه كنيم آن سر زلف سعترى پاى تو كرده زمزمي، دست تو كرده ساغرى روى سپيد جامه را داغ سياه گازرى بخشش اصل دان همه، ما و تو از ميان برى داورتان خداى بس، اينهمه چيست داورى ما حج و عمره مي كنيم از در خسرو سرىدر حرم خدايگان كرده به جان مجاورى در حرم خدايگان كرده به جان مجاورى