نخل به جنبش آمده گرنه يهود شد چرا سيب چو مجمرى ز زر خرده ى عود در ميان مه چو مشاطگان زده بر رخ سيب خالها خال ز غاليه نهد هركس، و روى سيب را نار همه دل و دهن، دل همه خون عاشقى خم چو پرى گرفته اي، يافته صرع و كرده كف سار به شاخسار بر، زنگى چار تاره زن در بر بيد بن نگر، لشكر مور صف زده گرچه درخت ريخت زر، ورچه هوا فشاند در خسرو ذوالجلالتين از ملكى و سلطنت شاه معظم اخستان آنكه رضا و خشم او قامت صاحب افسران، حلقه ى افسرى شده اى به حسام نيلگون يافته ملك يوسفى هشت بهشت و نه فلك هست بهاى دولتت از فلكى شريف تر يا شرف مشخصى بدر ستاره موكبي، مهر فلك جنيبتى نوح خليل حالتي، خضر كليم قالتى خسرو سام دولتي، سام سپهر صولتى ربع زمين ز درگهت ل نهند و بعد ازينعالم نو بنا كند راى تو از مهندسى عالم نو بنا كند راى تو از مهندسى
پاره ى زرد بر كتف دوخت بدان مشهرى كرده براى مجمرش نار كفيده اخگرى سيب برهنه ناف بين نافه دم از معطرى خال ز خون نهاد ماه، اينت مشاطه ى فرى سيب همه رخ و ذقن رخ همه خال دلبرى خط معزمان شده برگ رز از مزعفرى خنده زنان چو زنگيان، ابر ز روى اغبرى گرد لواى سام بين موكب حام لشكرى هم نرسد به جودشان با كف شه برابرى مستحق الخلافتين، از يلواج و تنگرى نحس بر زحل شود، سعد رباى مشترى برده سجود افسرش، با همه صاحب افسرى بر در مصر وقاهره كوفته كوس قاهرى دولت يوسفيت را عقل به هفده مشترى از ملكى كريم تر يا كرم مصورى ابر درخش رايتي، بحر نهنگ خنجرى احمد عرش هيبتي، عيسى روح منظرى رستم زال دانشي، زال زمانه داورى ز آن سوى خط استوا در خط حكمت آورىكشور نو رقم زند، فر تو از موفرى كشور نو رقم زند، فر تو از موفرى
لطفا منتظر باشید ...
